کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروت
لغتنامه دهخدا
خروت . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خَرت و خُرت . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
ده خروت
لغتنامه دهخدا
ده خروت . [ دِه ْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 13هزارگزی جنوب ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
خروط
لغتنامه دهخدا
خروط. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج ، خُرط. || زن فاجره . || کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
-
خروة
لغتنامه دهخدا
خروة. [ خ ُرْ وَ ] (ع اِ) سوراخ . (ازمنتهی الارب ). منه : خروةالفأس ؛ سوراخ تبر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُروات .
-
جستوجو در متن
-
خروشینت
لغتنامه دهخدا
خروشینت . [خ ِ ] (ص ) سخت و سهمگین . این کلمه از واژه ٔ خروت مشتق شده است . رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 274 شود.
-
خرت
لغتنامه دهخدا
خرت . [خ َ ] (ع اِ) سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، خُروت ، اخرات . رجوع به خُرت شود. || استخوانی است خرد نزدیک سینه . (منتهی الارب ). رجوع به خُرت شود.
-
خرت
لغتنامه دهخدا
خرت . [ خ ُ ] (ع اِ) سوفار. سَم ّ. سُم ّ. ته سوزن . سوراخ سوزن . (یادداشت بخط مؤلف ). || سوراخ تیر و سوراخ گوش و مانند اینها. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُروت ، اخرات .(یادداشت بخط مؤلف ). || استخوانی خرد نزدیک سینه که آنرا استخوان...
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ...