کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 30هزارگزی شمال مشهد و 12هزارگزی باختر مالرو عمومی مشهد به کلات . این ده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و چغندر و نخود و شغل اهالی زراعت...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان خرق بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 62هزارگزی جنوب باختری قوچان و 60هزارگزی خاوری شوسه ٔ عمومی قوچان بمشهد. این دهکده کوهستانی و سردسیر است و آب آن از چشمه و قنات و محصولات آنجا غلات و بنشن و انگور و میوه و ش...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) قریتی از اعمال نیشابور بوده است . (از معجم البلدان ).
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان قوچان است . این دهستان در منطقه ٔ کوهستانی جنوب باختری قوچان واقع و هوای آن سرد و سالم و محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن و انگور است . این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (ع اِ) بیابان بی آب و گیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُروق : چون بجیرفت و حدود گرمسیر رسید در رودبار به خرق مقام فرمود. (المضاف الی بدایعالازمان ). || زمین فراخ . ج ، خروق . || سوراخ در دی...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ ] (ع مص ) آوردن چیزی را. پاره کردن . دریدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : فانطلقا حتی اذا رکبا فی السفینة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئاً امراً. (قرآن 71/18).وآن فضای خرق اسباب و علل ...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است بمرو و معرب خره . واز آن ده اند محمدبن احمدبن ابی بشیر متکلم و محمدبن موسی و ابن عبیداﷲ که محدثان اند. (از منتهی الارب ).
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ رَ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خُرق . || نیکو کردن شخص کار خود را. || گول و احمق بودن . رجوع به خُرق شود. || مقیم گردیدن در خانه و از خانه جدا نشدن ،منه : خرق فی البیت . || سرگشته بودن از بیم و از حیا. || نرسیدن چشم واداشته بدیدن...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ رِ ] (ع اِ) خاکستر بدان جهت که میماند و اهل آن زایل میشوند. || آهوبچه ٔ ضعیف پای . || مرغی که از خوی کردن پریدن نتواند. (از لسان العرب ). || آهویی که از خوی کردن برخاستن نتواند. || (ص ) خجل . شرمنده . ترسناک . || نادان . گول . جاهل در کار...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ َ رُ ] (ع ص ) گول . نادان در کار و عمل . خَرِق . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خَرِق شود.
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ِ ] (ع ص ) جوانمرد و ظریف در سخاوت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخراق ، خِراق ، خروق . || مرد جوان نیکوخوی کریم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخراق ، خراق ، خروق ...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ِ رَ ] (ع اِ) خرقه ها. ج ِ خرقة. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخْرق و خَرقاء. || (اِمص ) درشتی ، خلاف نرمی . || نتوانستگی مرد عمل و حیله کار را. || گولی . نادانی . تحیر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ُ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خَرَق . رجوع به خَرَق شود. || نیکو نکردن مرد کار خود را. خَرَق ، منه : خرق الرجل ؛ ای نیکو نکرد این مرد کار را. رجوع به خَرَق شود. || گول و احمق بودن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموا...
-
خرق
لغتنامه دهخدا
خرق . [ خ ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ خریق . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). رجوع به خَریق شود.