کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرف کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرف کردن
لغتنامه دهخدا
خرف کردن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت کردن . گنگ کردن . کندفهم کردن : خیالش خرف کرده کالیوه رنگ بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ .سعدی (بوستان ).
-
واژههای مشابه
-
خرف شدن
لغتنامه دهخدا
خرف شدن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و بی عقل شدن . || مبهوت و متحیر شدن : نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان راخرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.مسعودسعد.
-
خرف گشتن
لغتنامه دهخدا
خرف گشتن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گنگ شدن . گیج شدن . کندفهم شدن : تو نیز ای بخیره خرف گشته مردزبهر جهان دل پر از داغ و درد.فردوسی .
-
خرف خوی
لغتنامه دهخدا
خرف خوی . [ خ َ رِ ] (ص مرکب ) گول . احمق . بی شعور. نادان : گاو خرف خوی خرطبیعت نادان جز که ز پهلوی خود کباب نیابد.ظهیر.
-
خنگ و خرف
لغتنامه دهخدا
خنگ و خرف . [ خ ِ گ ُخ ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) بلید. کندذهن . نافهم . خرفت .
-
جستوجو در متن
-
خراف
لغتنامه دهخدا
خراف . [ خ ِ / خ َ ] (ع مص ) چیدن میوه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خَرف . مخرف . || اقامت کردن قومی در فصل خریف . خرف . مخرف . || باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان . (منتهی الارب ). خرف . مخرف .
-
پکر
لغتنامه دهخدا
پکر. [ پ َ ک َ ] (ص ) گیج و متحیر شده از حوادثی بد که پیش آمده است . که فکر نتواند کرد از پیری یا کثرت مصائب . گیج از هجوم مصائب و یا پیری بسیار و مانند آن . خرف . || خرف از پیری .- پکر شدن ؛ حالت گیجی و بی فهمی پیدا کردن .- پکر کردن ؛ ایجاد حالت گ...
-
افناد
لغتنامه دهخدا
افناد. [ اِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || به خطای رأی منسوب کردن . || خرف شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرف گشتن . (المصادر زوزنی ). سست رأی و ضعیف عقل گشتن از پیری و یا بی...
-
اهتار
لغتنامه دهخدا
اهتار. [ اِ ] (ع مص ) خرف شدن از پیری . مُهتَر نعت است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مولع کردن به گفتن . بیهوده گوی گردانیدن . (المصادر زوزنی ). مولع گردانیدن در سخن گفتن در چیزی . (ناظم الاطباء).
-
اسهاب
لغتنامه دهخدا
اسهاب . [ اِ ] (ع مص ) عقل بشولیده شدن از گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ). مدهوش شدن از گزیدن مار اُسهب الرجل (مجهولاً). || برگردیدن رنگ از فرط حب یا از خرف یا از بیماری . || شیر مکیدن بزغاله مادر را. || آزمند گردیدن . نیک آزمند شدن چنانکه نفس او از ...
-
زدن
لغتنامه دهخدا
زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب...
-
فک
لغتنامه دهخدا
فک . [ ف َک ک ] (ع مص ) جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری . (از اقرب الموارد). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن . (منتهی الارب ). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن . (از اقرب الموارد). || آزاد کردن بنده را. || ...
-
تازه کردن
لغتنامه دهخدا
تازه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نو کردن . دوباره کردن . از نو کردن . احیا کردن . اعاده . تجدید کردن : یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخودتا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی .عه...