کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرفق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرفق
لغتنامه دهخدا
خرفق . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) خردل فارسی بلغة اهل شام و مصر و آن ب حشیشةالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است . (از منتهی الارب ). خرفوف . تخم ترتیزک . (یادداشت بخط مؤلف ). حشیشةالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد. || تخم سداب ب...
-
جستوجو در متن
-
خرفوف
لغتنامه دهخدا
خرفوف . [ خ َ ] (اِ) خردل فارسی . حشیشةالسلطان . خرفق و آن نوعی از حرف السطوح است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
صناب بری
لغتنامه دهخدا
صناب بری . [ ص ِ ب ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حشیشةالسلطان . حُرف یا نوعی از حرف . حرف السطوح . خرفق . خرفوق .
-
تالسب
لغتنامه دهخدا
تالسب . [ س َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی . حرف السطوح . حشیشةالسلطان . خردل فارسی . خرفق . خرفه . تخم سپندان . رجوع به دزی ج 1 ص 139 و 272 ذیل کلمه ٔ «حرف » و رجوع به تالسفیس شود.
-
تلسفی
لغتنامه دهخدا
تلسفی . [ ت ِ ل َ ] (اِ) خردل فارسی . حرف یا نوعی حُرف . حُرف السطوح . حرف بابلی . صناب بری . حشیشةالسلطان . اساردن . خرفق . خرفوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
حشیشةالسلطان
لغتنامه دهخدا
حشیشةالسلطان . [ ح َ ش َ تُس ْ س ُ ] (ع اِمرکب ) حرف ابیض . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خردل فارسی . تلسفی . حرف یا نوعی حرف . خرفق . خرفوف . خرفوق . صناب بری . و بعضی گفته اند: که آن نوعی از حرف السطوح است .
-
خردل فارسی
لغتنامه دهخدا
خردل فارسی . [ خ َ دَ ل ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف السطوح . حشیشةالسلطان . صناب بری . تلسفی . (یادداشت بخط مؤلف ). خَرْفَق . خرفوف . خردل سپید. خرقوق . سپندین . سپندان . حاره . تراتیزک . شب خیزک . قردامن . کیکیر. کیکیش .
-
مروسة
لغتنامه دهخدا
مروسة. [ م ُ رَوْ وَ س َ ] (ع ص ) مرأسة. نقطه دار. منقوطه . و برای فرق میان فاء و قاف ، «فاء» را فاء مروسة گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خرفق ، اول الاسم خاء مفتوحة بعدها راء ساکنة ثم فاء مروسة مفتوحة ثم قاف ... (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 53). زیزفو...
-
حرف السطوح
لغتنامه دهخدا
حرف السطوح . [ ح ُ فُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) حرف مشرفی . حرف بابلی . تلسفی . اسارون . خردل فارسی . حشیشةالسلطان . صناب بری . خرفق . خرفوق . حرف . (ابن بیطار). داود ضریر انطاکی گوید: حرف السطوح ما ینبت فی الحیطان و الدور منبسطاً علی الارض متشرف ورقه اذ...
-
سپندان
لغتنامه دهخدا
سپندان . [ س ِ / س َ پ َ ] (اِ) خردل و آن تخمی است دوایی . (از غیاث ) (آنندراج ) (برهان ) (صحاح الفرس ): خرفق ؛ خردل فارسی بلغت اهل شام و بمصر به حشیشة السلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض باشد. (منتهی الارب ) : مریخ دلالت کند بر سپ...