کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرطوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرطوم
لغتنامه دهخدا
خرطوم . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست . این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیه ٔ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیه ٔ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عر...
-
خرطوم
لغتنامه دهخدا
خرطوم . [ خ ُ ] (اِخ ) الحباری . لقب عبداﷲبن زهیر از شاعران عرب بوده است . (از منتهی الارب ).
-
خرطوم
لغتنامه دهخدا
خرطوم . [خ ُ ] (ع اِ) بینی . بینی کلان . (از منتهی الارب ) (ترجمان ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خَراطیم : سنسمه علی الخرطوم . (قرآن 16/68).بحجت بخرطومش اندر کشم علی رغم او من مهار علی . ناصرخسرو.گفت یزدان زآن کس مکتوم او...
-
واژههای مشابه
-
خرطوم دار
لغتنامه دهخدا
خرطوم دار. [ خ ُ ] (نف مرکب ) صاحب خرطوم . دارای خرطوم : همه خرطوم دار و شاخ گرای گاو و پیلی نموده در یک جای .نظامی .
-
واژههای همآوا
-
خرتوم
لغتنامه دهخدا
خرتوم . [ خ ُ ] (اِ) رجوع به خرطوم شود.
-
جستوجو در متن
-
خرطمة
لغتنامه دهخدا
خرطمة. [ خ َ طَ م َ ] (ع مص ) زدن بر خرطوم کسی و کج گردانیدن خرطوم وی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خرطم الخف و غیره ؛ خرطوم قرار داد برای کفش و جز آن . (منتهی الارب ).
-
خرتوم
لغتنامه دهخدا
خرتوم . [ خ ُ ] (اِ) رجوع به خرطوم شود.
-
خارتوم
لغتنامه دهخدا
خارتوم . (اِخ ) پایتخت سودان است . رجوع به خرطوم شود.
-
مخرطم
لغتنامه دهخدا
مخرطم . [ م ُ خ َ طِ ] (ع ص ) زننده بر خرطوم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می زند بر خرطوم . (ناظم الاطباء).
-
تاپیر
لغتنامه دهخدا
تاپیر. (فرانسوی ، اِ) نوعی از پستانداران سم دار (ذوحافر) که در مناطق حاره ٔ امریکا و آسیا زندگی می کند. پوزه اش مانند خرطوم آویخته است .
-
سنسور
لغتنامه دهخدا
سنسور. [ س َ ] (ع اِ) خرطوم و آن را فیل و پشه هر دو دارند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
بیرون انداختن
لغتنامه دهخدا
بیرون انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خارج افکندن . طرح . || جدا کردن . بریدن : خرطوم پیلی را بشمشیر بیرون انداخت . (تاریخ سیستان ).