کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرس کوچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرس کوچک
لغتنامه دهخدا
خرس کوچک . [ خ ِ س ِ چ َ ] (اِخ ) دب اصغر که نام ستارگانی چند به آسمان است . رجوع به دب اصغر درین شود.
-
واژههای مشابه
-
تپه خرس
لغتنامه دهخدا
تپه خرس . [ ت َپ ْ پ َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و پنج هزارگزی باختر صحنه و چهار هزارگزی خاور شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر قراردارد. دشتی سردسیر و معتدل است و 30 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ دینور و ...
-
خرس کن
لغتنامه دهخدا
خرس کن . [ خ ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) زمینی که خرس آنرا کنده و مأوای خود ساخته است . (آنندراج ).
-
خرس گیاه
لغتنامه دهخدا
خرس گیاه . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که بیخ آن را شقاقل می گویند و آنرا خرس بسیار دوست دارد، بعضی گفته اند آن گزر بریست و گروهی گویند کرفس بری و در این خلاف است و بیونانی دوقس و توقس خوانند و فرقه ای بر آنند که دوقس غیر آن است و آنرا دوماواغرما نی...
-
خرس وار
لغتنامه دهخدا
خرس وار. [ خ ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خرس . شبیه خرس : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چنو بخورند و فرومرند.ناصرخسرو.
-
خرس بزرگ
لغتنامه دهخدا
خرس بزرگ . [ خ ِ س ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) رجوع به «دب اکبر» شود.
-
خرس بغو
لغتنامه دهخدا
خرس بغو. [ خ ِ س ِ ب َ ] (اِ) کوتاه . کوتاه با جامه های بسیار بر زبر یکدیگر پوشیده . مؤلف لغت نامه آنرا بحدس از «خرس » (به معنی دب و بغو [ بغ و یا بت خرد ]) دانسته اند.
-
خرس کلمیه
لغتنامه دهخدا
خرس کلمیه . [ خ ِ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لانه ٔ خرس . جای خرس . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس گنده
لغتنامه دهخدا
خرس گنده . [ خ ِ س ِ گ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرس بزرگ . خرس جسیم . || فحش گونه ای است که بکسی می دهند که کارهای کودکان می کند.
-
خرس مهتر
لغتنامه دهخدا
خرس مهتر. [ خ ِ س ِ م ِ ت َ ] (اِخ ) دب اکبر. نام ستارگانی چند است به آسمان . رجوع به دب اکبر شود : غنوده در پس او خرس مهترچو بچه پیش او در خرس کهتر.(ویس و رامین ).
-
خرس آباد
لغتنامه دهخدا
خرس آباد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام دیگر خُرُستاباد است . رجوع به خرستاباد شود.
-
خرس ارموت
لغتنامه دهخدا
خرس ارموت . [ خ ِ اَ ] (اِ مرکب ) امرود جنگلی در لهجه ٔ طوالش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس ارمود
لغتنامه دهخدا
خرس ارمود. [ خ ِ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی امرود است در طالش با میوه های درشت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس بازی
لغتنامه دهخدا
خرس بازی . [ خ ِ ] (حامص مرکب ) بازی و رقص که خرس می کند. کنایه از اعمال مضحک و خنده آور : بازی خرس برده از شمشیرخرس بازی درآوریده بشیر.نظامی .