کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرسند
لغتنامه دهخدا
خرسند. [ خ ُ س َ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است از روم بر مشرق خلیج : اما آن یازده ناحیت [ از روم ] که بر مشرق خلیج است نام وی این است :برقسیس ، السبیق ،... قبادق ، خرسند. (حدود العالم ).
-
خرسند
لغتنامه دهخدا
خرسند. [ خ ُ س َ ] (ص ) همیشه خوش . خشنود. (برهان قاطع). شادان . راضی . (غیاث اللغات ) . شادمان . شادکام . (یادداشت بخط مؤلف ) : کیست بگیتی ضمیر مایه ٔ ادبارآنکه به اقبال او نباشد خرسند. رودکی .تن خویش بر برگ خرسند کن بدانش دلت را یکی پند کن . فردوس...
-
واژههای مشابه
-
نه خرسند
لغتنامه دهخدا
نه خرسند. [ ن َ خ ُ س َ ] (ص مرکب ) ناخرسند. (یادداشت مؤلف ) : ای بنده نوازی که کف راد تو داردآز دل خرسند و نه خرسند شکسته .سوزنی .
-
خرسند شدن
لغتنامه دهخدا
خرسند شدن . [ خ ُ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی . تسلیت یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || قانع شدن . راضی شدن . شاکر شدن . || شاد شدن . شادمان گشتن : بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم .سعدی (طیبات ).
-
خرسند کردن
لغتنامه دهخدا
خرسند کردن . [ خ ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِقناع . (یادداشت بخط مؤلف ). اِحساب . (تاج المصادر بیهقی ). || شاد کردن : دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کن . فردوسی .دل خویش از این گفته خرسند کردنه آهنگ رای خردمند کرد. فردوسی .دلش را در ...
-
خرسند گردیدن
لغتنامه دهخدا
خرسند گردیدن . [ خ ُ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) قانع شدن . راضی شدن . || شاد شدن . شادمان گشتن : ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خر از دیده ٔ اعور.ناصرخسرو.
-
خرسند گشتن
لغتنامه دهخدا
خرسند گشتن . [ خ ُ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ارتضاء. (یادداشت مؤلف ) : گر زآسمان بخاک تو خرسند گشته ای همچون تو شوربخت بعالم دگر کجاست ؟ ناصرخسرو.|| شادمان گشتن . شاد شدن .
-
جستوجو در متن
-
ناخرسند
لغتنامه دهخدا
ناخرسند. [ خ ُ س َ ] (ص مرکب ) غیرقانع. ناراضی . ناخشنود. که خرسند نیست . که قناعت ندارد. مقابل خرسند. رجوع به خرسند شود : آنکه بسیار یافت ناخشنودو آنکه اندک ربود ناخرسند.مسعودسعد.
-
خوشنده
لغتنامه دهخدا
خوشنده . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ دَ / دِ ] (ص ) خوشنود. خرسند.
-
خورسند
لغتنامه دهخدا
خورسند. [ خوَرْ / خُرْ س َ ] (ص ) خشنود. خوشحال و شادکام . بشاش . (ناظم الاطباء). خرسند : مبادا کس اندر جهان هیچگاه که خورسند باشد بجفت تباه . فردوسی .|| قانع. راضی . رجوع به خرسند شود.
-
راضی گردیدن
لغتنامه دهخدا
راضی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خشنود شدن . خرسند گردیدن . قانع شدن . تن در دادن . رجوع به راضی گشتن و راضی شدن شود.
-
مجح
لغتنامه دهخدا
مجح . [ م َ ج َ ] (ع مص ) خرسند و شاد شدن به ذکر کسی . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شادمان شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).
-
متبهج
لغتنامه دهخدا
متبهج . [ م ُ ت َ ب َهَْ هَِ ] (ع ص ) شاد وخرم و خرسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهج شود.