کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرزهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرزهره
لغتنامه دهخدا
خرزهره . [ خ َ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زهره ٔ خر. زهره ٔ بزرگ باشد. (از برهان قاطع). به این معنی از خر (بزرگ ) + زهره تشکیل شده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || درختی است که برگ آن ببرگ بید شبیه است لیکن از برگ بید سطبرتر و گنده تر بود و گل سرخ...
-
واژههای مشابه
-
دره خرزهره
لغتنامه دهخدا
دره خرزهره . [ دَرْ رَ خ َ زَ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودزرد بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 16هزارگزی جنوب باختری باغ ملک و 3 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
جبن
لغتنامه دهخدا
جبن . [ ج َ ب َ ] (اِ) خرزهره . رجوع به خرزهره شود.
-
خرزهرج
لغتنامه دهخدا
خرزهرج . [ خ َ زَ رَ ] (اِ مرکب ) نام دیگر خرزهره . رجوع به خرزهره شود.
-
گیش
لغتنامه دهخدا
گیش . (اِ) نام خرزهره ای است در بندر عباس و حوالی کرمان . (درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 211). رجوع به خرزهره شود.
-
پی خوره
لغتنامه دهخدا
پی خوره . [ پ َ / پ ِ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خرزهره . رجوع به خرزهره شود.
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِ) چراغهای بلورین دارای چند شاخه که به سقف آویزان کنند.|| نام خرزهره در تداول اهل بلوچستان . رجوع به خرزهره شود.
-
خورزهره
لغتنامه دهخدا
خورزهره . [ خوَرْ / خُرْ زَ رَ / رِ] (اِ) خرزهره . (ابن بیطار). رجوع به خرزهره شود.
-
حبین
لغتنامه دهخدا
حبین . [ ح َ ] (ع اِ) خرزهره . درخت دفلی . (منتهی الارب ). حبن .
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح َ / ح ُ ] (ع اِ) دفلی . خرزهره . حبین .
-
تریون
لغتنامه دهخدا
تریون . [ ] (اِ) به یونانی دفلی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به دفلی و خرزهره شود.
-
خزهره
لغتنامه دهخدا
خزهره . [ خ َ زَ رَ / رِ ] (اِ) مخفف خرزهره و آن رستنی باشد که آن را حیوانات چون بخورند بمیرند خصوصاً خرالاغ که در ساعت میمیرد و آن را به عربی سم الحمار خوانند. (از برهان قاطع). رجوع به خرزهره شود.
-
خوزهرج
لغتنامه دهخدا
خوزهرج . [ خ َ زَ رَ ] (معرب ، اِ) معرب خرزهره و بمعنی آن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف خرزهره است نه معرب آن و شاید معرب به اعتبار تبدیل «هَ» آخر به «ج » گفته اند. (از حاشیه ٔ برهان ).