کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روشن خرد
لغتنامه دهخدا
روشن خرد. [ رَ / رُو ش َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) خردمند. بینادل : دگر گفت کای مرد روشن خردکه سرت از بر چرخ می بگذرد. فردوسی .که روشن خرد پادشاه جهان مباد از دلش هیچ رازی نهان نظامی .
-
سال خرد
لغتنامه دهخدا
سال خرد. [ خ ُ ] (ص مرکب ) قلب خردسال . (آنندراج ) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم (از آنندراج ). || کنایه از کهنه و دیرینه و پیر : چنارسال خرد و سرو نوخیزبهم نشناختی بیننده ای نیز. عرفی (از آنندر...
-
صاحب خرد
لغتنامه دهخدا
صاحب خرد. [ ح ِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) عاقل . خردمند. دانا : شگفتی فروماند صاحب خردکه نه آدمی بود و نه دام و دد. نظامی .به است از دد انسان صاحب خردنه آنسان که در مردم افتد چو دد. سعدی (بوستان ).جوانمرد و صاحب خرد دیدمش به مردانگی فوق خود دیدمش . سعدی (بو...
-
کاسه ٔ خرد
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ خرد. [ س َ / س ِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طرجهاله . (منتهی الارب ). کاسه ٔ کوچک .
-
ناقص خرد
لغتنامه دهخدا
ناقص خرد. [ ق ِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) بی عقل . نادان . ابله . کم فهم . بی شعور. بی ادراک : نمی ترسی ای گرگ ناقص خردکه روزی پلنگیْت از هم دَرَد؟سعدی .
-
اسب خرد
لغتنامه دهخدا
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
-
اندک خرد
لغتنامه دهخدا
اندک خرد. [ اَ دَ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم هوش و کم عقل . (ناظم الاطباء). کم خرد : ایا پورکم روزاندک خردروانت ز اندیشه رامش برد. فردوسی .به افراسیاب آمد آن خوی بداز آن نامداران اندک خرد. فردوسی .وزان پس به پیران چنین گفت ردکه کاوس پیر است و اندک خرد.فرد...
-
بابونج خرد
لغتنامه دهخدا
بابونج خرد. [ ن َ ج ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اُقَیْحی (تصغیر اقحوان ).
-
بد خرد
لغتنامه دهخدا
بد خرد. [ ب َ دِ خ ُ ] (اِخ ) نحس اصغر یعنی بهرام (مریخ ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
-
اهل خرد
لغتنامه دهخدا
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهدکه اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی .بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان بزشتی برد.(گلستان ).
-
پول خرد
لغتنامه دهخدا
پول خرد. [ ل ِ خ ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پول خرده . پول سیاه . پشیز.
-
تیره خرد
لغتنامه دهخدا
تیره خرد. [ رَ / رِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) نادان و کودن . (ناظم الاطباء). بداندیشه . تاریک عقل : قیاس خشم بود دشمنان تیره خردقیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق .میر معزی (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک خرد
لغتنامه دهخدا
تنک خرد. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) سفیه . (مجمل اللغه ) (ادیب نطنزی ). سبک عقل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و ماده ٔ بعد شود.
-
جرمنگان خرد
لغتنامه دهخدا
جرمنگان خرد. [ خ ُ ] (اِخ ) شهری است [ اندر ناحیه ٔ تبت ] (از حدود العالم ). رجوع بجرمنکان و حدود العالم چ دانشگاه ص 75 شود.
-
خرد باریدن
لغتنامه دهخدا
خرد باریدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) کم کم باریدن . باریدن با قطرات ریز. ارشاش . (تاج المصادر بیهقی ).