کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردی
لغتنامه دهخدا
خردی . [ خ ُ ] (اِ) مَرِق . مَرِقة. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اندغاب گشته چو سه شبه خردی . ابوالعباس .پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود آرزوی .ناصرخسرو.
-
خردی
لغتنامه دهخدا
خردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان . ناصرخسرو.بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن . سعدی (بوستان ).بخردی بخورد از بزرگان قفاخدا داد...
-
واژههای مشابه
-
سبک خردی
لغتنامه دهخدا
سبک خردی . [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . (زمخشری ).
-
تنک خردی
لغتنامه دهخدا
تنک خردی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سخافت عقل . سفاهت . سبک عقلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به ماده ٔ قبل و تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خردی پز
لغتنامه دهخدا
خردی پز. [ خ ُ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق پزد. مرقه پز. مَرّاق . خردی فروش : زین سپس شاید سنایی گر نگویی هیچ مدح زآن کجا ممدوح تو خردی پز و بقال مانده .سنایی .
-
خردی فروش
لغتنامه دهخدا
خردی فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق فروشد. مَرّاق . رجوع به خردی پز شود.
-
جستوجو در متن
-
خردیق
لغتنامه دهخدا
خردیق . [ خ ُ ] (ع اِ) خردیک . مَرَق . خردی . (جوالیقی ). رجوع به خردی شود.
-
سفیهی
لغتنامه دهخدا
سفیهی . [ س َ ] (حامص ) بی خردی . نادانی . سفاهت .
-
خردیک
لغتنامه دهخدا
خردیک . [ خ ُ ] (اِ) خردیق . خردی . مَرَق .
-
کسس
لغتنامه دهخدا
کسس . [ ک َس َ ] (ع اِمص ) خردی دندان و کوتاهی آن و برچسبیدگی آن در بنش . (ناظم الاطباء). خردی دندان یا کوتاهی آن یا برچفسیدگی دندان در بن دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ کُس ّ. (اقرب الموارد).
-
سکک
لغتنامه دهخدا
سکک . [ س َک َ ] (ع اِمص ) کژی . || خردی گوش . || چسبیدگی گوش به سر. || پستی گوش . || خردی مغاک گوش . || تنگی سوراخ گوش در مردم و غیر آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
صغارة
لغتنامه دهخدا
صغارة. [ ص َ رَ ] (ع مص ) خوار شدن . (منتهی الارب ). || مائل به غروب شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرد گردیدن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) خردی . (منتهی الارب ). || خردی قدر و منزلت . (منتهی الارب ).
-
اضرع
لغتنامه دهخدا
اضرع .[ اَ رُ ] (اِخ ) جایی است در شعر راعی : فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرُعا.ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است . (از معجم البلدان ). و خالدبن جبله گوید پشته های خردی است . (از لسان العرب ).