کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردمند
لغتنامه دهخدا
خردمند. [ خ ِ رَ م َ ] (ص مرکب ) عاقل . صاحب عقل ، چه خرد بمعنی عقل و مند بمعنی صاحب و خداوند است . (از برهان قاطع). دانشمند. دانا. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرای ناصری ). صاحب هوش . خداوند عقل . شخص عاقل . (از ناظم الاطباء). رزین . (زمخشری ). ...
-
واژههای مشابه
-
خردمند شدن
لغتنامه دهخدا
خردمند شدن . [ خ ِ رَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عقل . (دهار). تأرّب تأبّی . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خردمند گشتن
لغتنامه دهخدا
خردمند گشتن . [ خ ِ رَ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عقل . (تاج المصادر بیهقی ). صاحب عقل شدن . عاقل شدن .
-
خردمند یافتن
لغتنامه دهخدا
خردمند یافتن .[ خ ِ رَ م َ ت َ ] (مص مرکب ) اِعقال . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
پیش
لغتنامه دهخدا
پیش . (ص ) عاقل و خردمند. (برهان ).
-
نه
لغتنامه دهخدا
نه . [ ن َ هِن ْ / ن ِ هِن ْ ] (ع ص ) رجل نه ، مرد نیک خردمند. (از منتهی الارب ). مردی خردمند. (مهذب الاسماء).
-
خرذمند
لغتنامه دهخدا
خرذمند. [ خ ِ رَ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. دانا. عاقل . (از ناظم الاطباء). رجوع به خردمند شود.
-
ذوحصاة
لغتنامه دهخدا
ذوحصاة. [ ح َ ] (ع ص مرکب ) خردمند. || وقور.
-
پرعقل
لغتنامه دهخدا
پرعقل . [ پ ُ ع َ] (ص مرکب ) که خرد بسیار دارد. سخت خردمند. داهی .
-
بلیت
لغتنامه دهخدا
بلیت . [ ب ِل ْ لی ] (ع ص ) بسیار خاموش . (منتهی الارب ). سکیت . (ذیل اقرب الموارد). || مرد خردمند دانا. (منتهی الارب ). || عاقل و خردمند و لبیب . (از اقرب الموارد). || شخص فصیح که مردم را خاموش کند. (از اقرب الموارد).
-
داناکردن
لغتنامه دهخدا
داناکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعلام . دانشمند کردن . خردمند ساختن . عالم گردانیدن . آگاه و هشیار گردانیدن . خردمند ساختن : مااَطبقه ُ؛ چه چیز دانا و زیرک کرد او را. (منتهی الارب ).
-
نهایة
لغتنامه دهخدا
نهایة. [ ن َ ی َ ] (ع مص ) نیک خردمند گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
نیکورای
لغتنامه دهخدا
نیکورای . (ص مرکب ) باتدبیر. بابصیرت . خردمند. (ناظم الاطباء). نیک رای . نکورای .