کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردما
لغتنامه دهخدا
خردما. [ خ ُ دَ ] (اِ) جانوری است خوش آواز و خوشرنگ . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک ندارد پاس . منوچهری .باز مرا طبع شعر سخت بجوش آمده ست کِم سخن عندلیب دوش بگوش آمده ست از شغب خردما لاله به...
-
جستوجو در متن
-
حردما
لغتنامه دهخدا
حردما. [ ] (ع اِ) رجوع به خردما شود.
-
بیمارپرس
لغتنامه دهخدا
بیمارپرس . [ پ ُ ] (نف مرکب ) پرسنده ٔ حال بیمار. عیادت گزار. عیادت کننده . (یادداشت مؤلف ) : زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد، خردما، زائر شود. منوچهری .آمد مسیح وار به بیمارپرس من کازرده دید جان من از غصه ٔ لاَّم .خاقانی .
-
کرکرک
لغتنامه دهخدا
کرکرک . [ ک َ ک َ رَ ] (اِ) نام پرنده ای است دم دراز که در کناره های آب نشیند و دم جنباند و به عربی صعوه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کرکما. دم جنبانک . (فرهنگ فارسی معین ) : خجسته را بجز از خُردَما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک نداردپاس . منوچهری ...
-
بیمار گشتن
لغتنامه دهخدا
بیمار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رنجور شدن . مریض گشتن : ولیکن کنون کار ازین درگذشت دل و مغزم از آز بیمار گشت . فردوسی .چو سالش درآمد بهفتاد و هشت جهاندار و بیدار بیمار گشت . فردوسی .چو بشنید شیرویه بیمار گشت ز دیدار او پر ز تیمار گشت . فردوسی .چو...
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائر. زیارت کننده . ج ، زایرون ، زور، زوّار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بقصد زیارت آید. (فرهنگ نظام ) : زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری .صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس بند...
-
ابدال
لغتنامه دهخدا
ابدال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بدَل یا بدیل . عده ای معلوم از صلحا و خاصان خدا که گویند هیچگاه زمین از آنان خالی نباشد و جهان بدیشان برپایست و آنگاه که یکی از آنان بمیرد خدای تعالی دیگری را بجای او برانگیزد تا آن شمار که بقولی هفت و بقولی هفتاد است هم...
-
گوش داشتن
لغتنامه دهخدا
گوش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای گوش بودن .دارای آلت شنوایی بودن . صاحب اذن بودن : عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنوددرد ما نیک نباشد به مداوای حکیم . سعدی . || به معنی متوجه شدن باشد و کنایه از دیدن و... نگاه کردن نیز هست . (برهان ). متوجه شدن و دی...