کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرت خرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرت خرت
لغتنامه دهخدا
خرت خرت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) صوت ، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب...
-
جستوجو در متن
-
چرت و پرت
لغتنامه دهخدا
چرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
-
حصن زیاد
لغتنامه دهخدا
حصن زیاد. [ ح ِ ن ِ ] (اِخ ) خرت پرت میان آمد و ملطیة و به ملطیة نزدیک تر است . یاقوت گوید: امروز [ قرن هفتم ] به خرت پرت معروفست . (از معجم البلدان ).
-
خارپوت
لغتنامه دهخدا
خارپوت . (اِ) خِرت و پِرت ، آشغال ، مواد کوچک مورد احتیاج ، رجوع به خرت و پرت شود.
-
آل آشخال
لغتنامه دهخدا
آل آشخال . (اِمرکب ، از اتباع ) آل آشغال . خاش و خماش . خرت و پرت .
-
خرده ریز
لغتنامه دهخدا
خرده ریز. [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . چیزهای بسیار کوچک .
-
حالو
لغتنامه دهخدا
حالو. (اِ) صورت دیگری از خالو، بمعنی خال و دایی .- امثال : یکی نگفت حالو خرت بچند ؟|| (ص ) زبون . ابله .
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رِ ] (اِ صوت )آواز دندان و آوازهای مانند آن که اغلب مکرر استعمال می شود. (فرهنگ نظام ). خرت . قرچ . قروچ . قروچ قروچ .
-
چس و پس
لغتنامه دهخدا
چس و پس . [ چ ُ س ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اسباب خرده ریز ناقابل . (فرهنگ نظام ). چس و فس . خرت و پرت . رجوع به چس و فس شود.
-
خرد و ریز
لغتنامه دهخدا
خرد و ریز. [ خ ُ دُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خرت و پِرت .تِلِک و پِلِک . خرد و ریزه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
احفاش
لغتنامه دهخدا
احفاش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِفش . || احفاش ُالبیت ؛ قماش خانه و متاع فرومایه ٔ آن . خرت و پرت . || احفاش الارض ؛ سوسمارهای زمین . خارپشتهای آن . (منتهی الارب ).
-
بچند
لغتنامه دهخدا
بچند. [ ب ِ چ َ ] (ادوات استفهام ) به چقدر. به چه قیمت . (آنندراج ). به چه مقدار. (ناظم الاطباء).- امثال :کس نگوید خرت بچند ؟
-
خسور
لغتنامه دهخدا
خسور. [ خ َ ] (ع ص ) زیان کار. زیان دیده . زیان زده : اندر آن تقریر بودیم ای خسورکه خرت لنگ است و منزل دور دور.(مثنوی ).
-
خرده ریزه
لغتنامه دهخدا
خرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.