کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خربزه دانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذوات
لغتنامه دهخدا
ذوات . [ ذَ ] (ع اِ) پوست گندم یا پوست دانه ٔ انگور یا پوست خربزه .
-
کلیز
لغتنامه دهخدا
کلیز. [ ک َ ] (اِ) به معنی زنبور باشد. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ). نحل . منج انگبین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب نرسد به هیچ نوعیش خلل هر دانه از آن تخم ، کلیز عسل است یک دانه از آن شود کدوهای عسل . (از ج...
-
دواة
لغتنامه دهخدا
دواة. [ دَ ] (ع اِ) سیاهی دان . ج ، دَواً، دِوی ّ و دُوی ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دوات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوات شود. || پوست حنظل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوست دانه ٔ انگور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پوست خرب...
-
وشنگ
لغتنامه دهخدا
وشنگ . [ وَ ش َ ] (اِ)میل آهن که بدان پنبه دانه را از پنبه برمی آورند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (اسدی ). میل حلاجان . (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ص 309) : گربری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو ...
-
ملیسی
لغتنامه دهخدا
ملیسی . [ م َ ] (ص ) نار ملیسی ؛ انار شیرین بی دانه . (مقدمه ٔ التفهیم چ همایی ص قفا) : مشتری دلالت دارد بر نار ملیسی و سیب و گندم و جو... (التفهیم ). از میوه ها انار ملیسی و سیب شیرین که نیک رسیده باشد و خربزه ٔ هندو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). درختان خ...
-
بطیخة
لغتنامه دهخدا
بطیخة. [ب ِطْ طی خ َ ] (ع اِ) یکی بطیخ . (منتهی الارب ). واحد بطیخ . (ناظم الاطباء). خربزه . ج ، بطاطیخ . || نام دو خاتم از آن نوح بن منصور سامانی . ابوریجان بنقل از نصر گوید: امیر رضی نوح بن منصور سامانی را جفتی خاتم بود که هریک از آنها را بطیخه می ...
-
بو دادن
لغتنامه دهخدا
بو دادن .[ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن رایحه . || بوی بد پراکندن . چس دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || برشته کردن تخمه ها و مغزها. (غیاث ). برشته کردن و بریان کردن بادام و پسته و مانند آن . (آنندراج ). حرارت دادن و تافتن دانه از قبیل تخمه و فندق و پسته و ب...
-
تلخک
لغتنامه دهخدا
تلخک . [ ت َ خ َ ] (ص مصغر) تصغیر تلخ باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کمی تلخ . (ناظم الاطباء). || (اِ مصغر) نام گیاهی است بغایت تلخ و بعضی گویند خربزه ٔ تلخ است که به عربی حنظل و قثاءالنعام خوانند. (برهان ). حنظل . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظ...
-
حصی لبان
لغتنامه دهخدا
حصی لبان . [ ل ُ ] (ع اِ) عسل اللبنی . میعة سائلة. (منتهی الارب ). حسن لبه . و مولف تحفه گوید: حصی لبان بفارسی حسن لبه نامند و او صمغ ضرو یمنی است و کمکام عبارت از او. و مؤلف تذکره گوید که اکثر اهل این صناعت تحقیق ننموده اند و من بعد از مشقت بسیار ت...
-
دستنبو
لغتنامه دهخدا
دستنبو. [ دَ تَم ْ ] (اِ مرکب ) دستنبوی . دست بویه . شمام . دستنبویه . شمامه . ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری ) شمامه...
-
کشته
لغتنامه دهخدا
کشته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کشت شده . کاشته شده . زراعت شده . مزروع . زرع شده . (یادداشت مؤلف ) : ندارند خود کشته و چارپای نورزند جزمیوه ها جای جای . اسدی .نگر به خود چه پسندی جز آن به خلق مکن چو ندروی بجز از کشته هرچه خواهی کار. ناصرخسرو.کشته ...
-
ترمس
لغتنامه دهخدا
ترمس . [ ت َ / ت ُ م ُ ] (اِ) باقلای مصری و باقلای شامی را نیز گفته اند گرم و خشک است در اول و دوم . اگر قدری از آن بجوشانند و آب آنرا با عسل بخور دهند کرمهای کوچک و بزرگ که در معده است بیرون آورد و بهق و برص را نیز نافعباشد. (برهان ). باقلای مصری و ...
-
لسان العصافیر
لغتنامه دهخدا
لسان العصافیر. [ ل ِ نُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) زبان گنجشک . رجوع به زبان گنجشک شود. گنجشک زوان . (اختیارات بدیعی ). ون . (نزهةالقلوب ). ثمر شجر دردار باشد. (تاج العروس ). بار درختی است که به فارسی آن را اَهر گویند و آن بار را تخم اهر و زبان گنجشک گوین...
-
صاروخان
لغتنامه دهخدا
صاروخان . (اِخ ) یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که تشکیل ولایت آیدین دهد و قسمت شمال شرقی آن ولایت است و از شمال و مشرق به ولایت خداوندگار و از جنوب به سنجاق دنیزلی ، آیدین وازمیر و از سمت مغرب به سنجاق ازمیر محاط است و ساحل ندارد، بین 38 درجه و 2 دق...
-
میوه
لغتنامه دهخدا
میوه . [ می وَ / وِ ] (اِ) بار و ثمر و هر محصولی از نباتات که از عقب گل و شکوفه برآمده و حاوی تخم می باشد. (ناظم الاطباء). ثمرة. ثَمار. بار. بر. حاصل . قطف . با دادن و خوردن و چیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). به کسر و فتح اول هر دو آمده . (غیاث ). صاح...