کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرامیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرامیدن
لغتنامه دهخدا
خرامیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) راه رفتن بناز و تکلف و زیبایی باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خوش رفتن . (ناظم الاطباء)(از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). سیر کردن بطورتفرج و گردش نمودن . (ناظم الاطباء). به تبختر رفتن . بناز رفتن . نرم و نازان رفت...
-
واژههای مشابه
-
کش خرامیدن
لغتنامه دهخدا
کش خرامیدن . [ ک َ خ ِ / خ َ/ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خوش خرامیدن . با ناز حرکت کردن . طناز بودن . تَرَفﱡل . تَبَختُر. (یادداشت مؤلف ).
-
گیتی خرامیدن
لغتنامه دهخدا
گیتی خرامیدن . [ خ ِ / خ َ / خ ُ دَ ](مص مرکب ) سیر کردن در گیتی . سیاحت کردن در جهان .
-
جستوجو در متن
-
خرامیدنی
لغتنامه دهخدا
خرامیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خرامیدن . شایسته ٔ خرامیدن . سزاوار خرامیدن .
-
بخترة
لغتنامه دهخدا
بخترة. [ ب َ ت َ رَ ] (ع مص ) خرامیدن بناز. (از منتهی الارب ). بناز خرامیدن . (ناظم الاطباء). نیک خرامیدن . (از اقرب الموارد).
-
نرم خرامی
لغتنامه دهخدا
نرم خرامی . [ ن َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (حامص مرکب ) نرم خرامیدن . به نرمی خرامیدن . خوش و موزون و هموار رفتن .
-
خرامش گاه
لغتنامه دهخدا
خرامش گاه . [ خ َ م ِ ] (اِ مرکب ) جای خرامیدن . محل خرامیدن . آنجا که خرامش واقع می شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرامانیدن
لغتنامه دهخدا
خرامانیدن . [ خ ِ دَ ] (مص ) خرامیدن کنانیدن و فرمودن . (ناظم الاطباء). به خرامیدن داشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). بخرامان راه رفتن واداشتن . بخرامان روان کردن .
-
گرازش
لغتنامه دهخدا
گرازش . [ گ ُ زِ ] (اِمص ) از گرازیدن . خرامیدن . عمل گرازیدن . رجوع به گرازیدن شود.
-
ذأل
لغتنامه دهخدا
ذأل . [ ذَءْل ْ ] (ع مص ) ذألان . سرعت کردن . || سبک و نرم رفتن . خرامیدن .
-
اثناء
لغتنامه دهخدا
اثناء. [ اِث ْ ث ِ ] (ع مص ) دوتاه گردیدن . || خرامیدن . || بازگردیدن .
-
پخساییدن
لغتنامه دهخدا
پخساییدن . [ پ َ دَ ] (مص ) خرامیدن . خرامان . رفتن . (شعوری ).
-
کرازیدن
لغتنامه دهخدا
کرازیدن . [ک ُ / ک ِ دَ ] (مص ) خرامیدن به ناز و به گاف فارسی نیز آمده است . (آنندراج ). خرامیدن و بطور تکبر و غروررفتن و جنبیدن زن از این طرف به آن طرف با حالت غمزه و شوخ چشمی . (ناظم الاطباء). رجوع به گرازیدن شود.