کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراشیدن
لغتنامه دهخدا
خراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خاریدن . (ناظم الاطباء). شخودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ریش کردن . مجروح ساختن . (ناظم الاطباء). نوک ناخنها کشیدن با کمی شدت بر تن تا پوست آن رود. (یادداشت بخط مؤلف ). خدش . (زوزنی ). کَدش . خَلب . (منتهی الارب ) : نبردش...
-
واژههای مشابه
-
گوش خراشیدن
لغتنامه دهخدا
گوش خراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خراش دادن گوش . || کنایه از ایذا رسانیدن به گوش . (آنندراج ) : گوشی نخراشید صدای جرس ماما نرم روان قافله ٔ ریگ روانیم . صائب (از آنندراج ).رجوع به گوش خراش در ترکیب های ذیل گوش شود.
-
رخ خراشیدن
لغتنامه دهخدا
رخ خراشیدن . [ رُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) لطمه زدن . از شدت تأثر و الم خراشیدن چهره : ور عاریتی بازستانند تو رخ رابر عاریتی هیچ بمخراش و بمخروش .ناصرخسرو.
-
مردم خراشیدن
لغتنامه دهخدا
مردم خراشیدن . [ م َ دُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) مردم آزاری . آزردن مردمان : ز شوخی ومردم خراشیدنش فرج دید در سر تراشیدنش .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
شخونیدن
لغتنامه دهخدا
شخونیدن . [ ش َ دَ] (مص ) خراشیدن . خراشیدن با ناخن . (ناظم الاطباء).
-
مخادشة
لغتنامه دهخدا
مخادشة. [ م ُ دَ ش َ ] (ع مص ) یکدیگر را خراشیدن . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). خراشیدن یکدیگر به ناخن ها. (آنندراج ). همدیگر را خراشیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تخمیش
لغتنامه دهخدا
تخمیش . [ ت َ ] (ع مص ) بمعنی خَمْش است یعنی خراشیدن صورت و یا خراشیدن سایر جاهای بدن . رجوع به لسان العرب و خَمْش شود.
-
اختراش
لغتنامه دهخدا
اختراش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کسب کردن . طلب رزق کردن . || (معرب ) یکدیگر را خراشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خراشیدن همدیگر را.
-
خراشندگی
لغتنامه دهخدا
خراشندگی . [ خ َ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل خراشیدن . حالت خراشیدن . حالت پذیرش خراش کردن .
-
ممارطة
لغتنامه دهخدا
ممارطة. [ م ُ رَ طَ ] (ع مص ) با هم برکندن موی را و خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از همدیگر برکندن موی و خراشیدن . (ناظم الاطباء). موی برکندن و خراشیدن . (از اقرب الموارد).
-
ناخراشیدن
لغتنامه دهخدا
ناخراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص منفی ) نخراشیدن . مقابل خراشیدن .
-
شنجودن
لغتنامه دهخدا
شنجودن . [ ش َ دَ ] (مص ) رنجانیدن و مجروح ساختن و خراشیدن . (آنندراج ). زخم کردن و مجروح ساختن و خراشیدن . (ناظم الاطباء). (شاید دگرگون شده ٔ شخودن باشد).
-
خراشانیدن
لغتنامه دهخدا
خراشانیدن . [ خ َ دَ / دِ ] (مص ) خراشاندن . خراشیدن . ایجاد خراش کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خراشیدن کنانیدن و فرمودن . (از ناظم الاطباء).