کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است این کوه را حراز و طراز و جراز هم در نسخ متعدد ضبط کرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بگذرد زود بیکساعت از پول صراطبجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری .قامت کوتاه دارد رفتن شیر دژم گونه ٔ بیمار دارد قوت کوه خراز. منو...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) احمدبن عیسی الخراز صوفی ، مکنی به ابوسعید. او را «ماه صوفیان » میگویند (قمرالصوفیه ) او تصانیف بسیار در علوم صوفیان دارد و نیز اوراست مجاهدات و ریاضات بسیار. جنید بغدادی درباره ٔ او گفته است : لوطالبنااﷲ بحقیقة ما علیه الخرا...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) خالدبن حبان الخراز، مکنی به ابوزیداز اهل رقه بود و از گروهی حدیث شنید او مردمان را پند میداد و آنها او را می ستودند. بعضی او را از ثقات دانسته و بعضی دیگر از ضعیفان آورده اند. او به سال 191 هَ ق . بنابر قولی درگذشت . (از انس...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبداﷲبن عون حلالی الخراز از اهل بغداد بود و از مالک بن انس و بسیاری از بزرگان حدیث شنید و حرث بن ابی اسامة و گروهی از روات از وی روایت دارند. خراز از روات ثقه بود و احمدبن حنبل درباره ٔ او گفته است : در او باسی نیست من او را...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبدالرحمان بن خالد خراز از اهل سپاهان بود و از نعمان بن عبدالسلام حدیث شنید، ولی جز پسرش موسی بن عبدالرحمن کسی از او حدیث نکرد. (از انساب سمعانی ).
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبیدبن الاحبس البصری الخراز، مکنی به ابومالک از راویان است . (از انساب سمعانی ).
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبادالخراز از بغدادیان بود و از هاشم رفاعی و حسن بن عرفه حدیث شنید و در مکه حدیث گفت . (از انساب سمعانی ).
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن خالد خراز رازی از روایانست . (از انساب سمعانی ).
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) مقاتل بن دوالدوز الخراز (که نام اصلی وی مقاتل بن حبان الخراز رقی است ) جد احمدبن یحیی بن خالدبن حبان مقری بود. (از انساب سمعانی ).
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (ع ص ) دوزنده ٔ درز موزه و جزآن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : ای خردمند نارسیده بدان گرگ درنده کی بود خراز. سنائی .برای آنکه خرازان گه خرزکنند از سبلت روباه درزن . خاقانی .|| مشک دوز. (از منتهی الارب ). || در تداول فارسی ...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ](اِخ ) احمدبن خراز یکی از رواتست و از ابوالحسن مداینی تصانیف بسیاری روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْرا ] (اِخ ) محمدبن اسحاق بن اسد خراز، مکنی به ابوجعفر و معروف به زریق از راویانست . اصل او از هرات بود. خطیب میگوید: جز نیکی چیزی درباره ٔ او نشنیدم . او شوال سال 284 هَ . ق . در گذشت . (از انساب سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خرّاز. رجوع به ابوسعید خرّاز احمد... و رجوع به احمدبن عیسی الخرّاز شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خراز یا خزاز قواریری . رجوع به جنیدبن محمدبن جنید... شود.