کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدنگ
لغتنامه دهخدا
خدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است که چوب آن نهایت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از چوب آن تیر می سازند. لهذا مج...
-
خدنگ
لغتنامه دهخدا
خدنگ .[ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در سیزده هزارگزی جنوب خاوری بنجار و هفت هزارگزی راه مالرو ده دوست محمد به زابل . این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش گرم و معتدل و دارای 370 تن سکنه می باشد. زبان اهالی فارسی و بلوچی ا...
-
واژههای مشابه
-
هفت خدنگ
لغتنامه دهخدا
هفت خدنگ . [ هََ خ َ دَ] (اِ مرکب ) کنایت از سبعه ٔ سیاره است : این هفت خدنگ چارمیخی وین نه سپر هزارمیخی .نظامی .
-
خدنگ افکن
لغتنامه دهخدا
خدنگ افکن . [خ َ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه خدنگ افکند. آنکه تیراندازد. تیرافکن . تیرانداز. خدنگ انداز : پیاده سپر در سپر آخته خدنگ افکن از پس کمین ساخته . اسدی (گرشاسب نامه ).ز شست خدنگ افکنان خاست جوش کمان گوشه ها گشت همراز گوش .اسدی (گرشاسب نامه ...
-
خدنگ انداز
لغتنامه دهخدا
خدنگ انداز. [ خ َ دَ اَ ] (اِ) آنکه خدنگ می اندازد. خدنگ افکن . تیرانداز : شهری که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گذار و کمندافکن و خدنگ انداز.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
نیم مستک
لغتنامه دهخدا
نیم مستک . [ م َ ت َ ] (ص مرکب ) نیم مست : نیم مستک فتاده و خورده بی خدو این خدنگ یازه ٔ من .سوزنی .
-
متوز
لغتنامه دهخدا
متوز. [ م ُ ت َوْ وَ ] (ع ص ) به توز، یعنی کا«؟» خدنگ گرفته . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). به توز پوشیده . و رجوع به توز شود.
-
ادراکات
لغتنامه دهخدا
ادراکات . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اِدراک : جمله ادراکات بر خرهای لنگ او سوار باد، پران چون خدنگ .مولوی .
-
پازه
لغتنامه دهخدا
پازه . [ زَ / زِ ] (اِ) پاچه : نیم مستک فتاده و خورده بی خدو این خدنگ پازه ٔ من . سوزنی .و رجوع به پاژه شود.
-
یازه
لغتنامه دهخدا
یازه . [ زَ / زِ ] (اِ) لرزه . (برهان ) (آنندراج ) (مؤیدالفضلا) (سروری ) : ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر. مسعودسعد.- تب یازه ؛ تب لرزه . و رجوع به تب یازه شود. || حرکت و جنبش کننده . (سروری ).- خدنگ یازه ؛ با حرک...
-
سندر
لغتنامه دهخدا
سندر. [ س َ دَ / دِ / دُ ] (اِ) صمغی باشد زرد و شبیه به کاه ربا. (برهان ) (آنندراج ) : مشو ایمن اندر سرای فسوس که گه سندر است و گهی سندروس . فردوسی .رجوع به سندروس شود.|| درخت خدنگ . (یادداشت مؤلف ). قاین آغاجی (ترکی ). توس . رجوع به خدنگ ، سندروس و...
-
فراخ آهنگ
لغتنامه دهخدا
فراخ آهنگ . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) دورپرواز. تیری که هدف های دور را میزند : از میان دو شاخهای خدنگ جست مقراضه ٔ فراخ آهنگ . نظامی .رجوع به فراخ شود.
-
طوجول
لغتنامه دهخدا
طوجول . [ طَ ] (ع اِ) تیر. ناوک . خدنگ . بیلک . سهم . چیزی که به شکل تیر باشد. ج ، طواجل . (از دزی ج 2 ص 66).