کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمات کم به زیاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مردافکنی
لغتنامه دهخدا
مردافکنی . [ م َ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل مردافکن . || بهادری . شجاعت . قوی پنجگی . دلیری : چند کنی دعوی مردافکنی کم زن و کم زن که کم از یک زنی . نظامی .نمایند مردی و مردافکنی . نظامی .و رجوع به مردافکن شود.
-
سدونه
لغتنامه دهخدا
سدونه . [ س َ ن َ ] (اِخ ) به اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده جایی کم نعمت و کم مردم . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 183).
-
کم زده
لغتنامه دهخدا
کم زده . [ ک َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )اظهار عجز کرده . (فرهنگ فارسی معین ). || حقیر شمرده . فرومایه محسوب شده . (فرهنگ فارسی معین ).ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء). || شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فار...
-
تپاس
لغتنامه دهخدا
تپاس . [ ت َ ] (اِ) پارسی ریاضت است و تپاسی یعنی ریاضت کش و رنج و کم خوابی و کم خواری بر خود نهادن و تَپاسْبُد... ریاضت کشنده و مجاهدت کننده و آن را «هرتاسب » نیز گویند و «سرداسب » نیز خداجویی است که بی کم خوابی و کم خواری و جز تنهائی گزینی برهبرهای ...
-
نزور
لغتنامه دهخدا
نزور. [ ن ُ ] (ع مص ) نَزْر. نَزارة. نُزورة. (منتهی الارب ). رجوع به نَزْر شود. || (ص ، اِ) ج ِ نَزِرَة، به معنی زن کم شیر یا کم فرزند. (از المنجد).
-
متغضغض
لغتنامه دهخدا
متغضغض . [ م ُ ت َ غ َ غ ِ ] (ع ص ) کم گردنده . (آنندراج ). کم شده و نقصان یافته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضغض شود.
-
معر
لغتنامه دهخدا
معر. [ م َ ع ِ ] (ع ص ) ناخن افتاده به چیزی که آن را رسیده باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کم موی و کم پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کم موی و کم پشم . (ناظم الاطباء). || شتر پشم ریخته ....
-
باغش
لغتنامه دهخدا
باغش . [ غ ِ ] (ص مرکب ) که عیار آن تمام نباشد (سکه و جز آن ). غشدار. ناسره . باردار. ناک . مقابل بیغش : زر چون به عیار آید کم بیش نگرددکم بیش شود زرّی کان باغش و بارست . ناصرخسرو.|| ناپاک . آلوده . و رجوع به غش شود.
-
تقلیل
لغتنامه دهخدا
تقلیل . [ ت َ ] (ع مص ) اندک کردن و به اندکی فانمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). اندک کردن . (دهار). اندک گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کم کردن و کم نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ...
-
اکمام
لغتنامه دهخدا
اکمام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کِم ّ. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ کم ّ. غلافهای شکوفه . (از آنندراج ).(از غیاث اللغات ). رجوع به کم شود. || ج ِکُم ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ کم...
-
کم اوفتادن
لغتنامه دهخدا
کم اوفتادن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به ندرت و دیر پیدا شدن . کمتر یافته شدن . کمتر بدست آمدن : افتاده ٔ تو شد دلم ای دوست دست گیردر پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی .- کم اوفتادن مراد در کمند ؛ به سختی برآورده شدن آرزو : کسی را که همت بلند اوفتدمرا...
-
کوچکتر
لغتنامه دهخدا
کوچکتر. [ چ َ / چ ِ ت َ ](ص تفضیلی ) خردتر و کهتر. (ناظم الاطباء). خردتر. صغیرتر. اصغر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعتر و کم حجم تر. || اندکتر. اقل . || کم سن تر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بیروز
لغتنامه دهخدا
بیروز. (اِ) فیروزه . سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت . (برهان ) (از رشیدی ). سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشه ٔ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود. (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروزکه فیروزه نمیدانم ز بیروز. مولوی ...
-
ایعار
لغتنامه دهخدا
ایعار.(ع مص ) (از «وع ر») دشوار گشتن راه بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بجای دشخوار رسانیدن . || به دشواری افتادن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کم مال گردیدن . || کم نمودن چیزی را. || دشوار یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
اندک خرد
لغتنامه دهخدا
اندک خرد. [ اَ دَ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم هوش و کم عقل . (ناظم الاطباء). کم خرد : ایا پورکم روزاندک خردروانت ز اندیشه رامش برد. فردوسی .به افراسیاب آمد آن خوی بداز آن نامداران اندک خرد. فردوسی .وزان پس به پیران چنین گفت ردکه کاوس پیر است و اندک خرد.فرد...