کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ َ ] (ع مص ) لازم گرفتن شیر خانه رایا بیشه ٔ خود را. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || استتار کردن . در پرده گذاردن . (از معجم الوسیط). || زنی را وارد کردن که در خِدر نشیند و از خدمت برای قضا و حوائج مصون باشد. (از معجم ال...
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ َ دَ ] (ع ص ، اِ) شب تاریک . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || سختی گرما و سرما. (منتهی الارب ). || باران . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || ابر. (از معجم الوسیط). || (اِمص ) سستی بینایی چشم یا گرانی چشم از...
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ َ دَ ] (ع مص ) سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن . (از منتهی الارب ). یقال : خدر العضو خدراً. (منتهی الارب ). سست شدن اندامها و در خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || سست و گران شدن چشم از خاشاکی...
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ َ دِ] (ع ص ، اِ) سست و بخواب رفته که قادر بر حرکت نباشد. (منتهی الارب ). منه : عضو خدر. (منتهی الارب ). رجل خدر؛ پایی خفته . (زمخشری ). پایی خواب رفته : ور تو نشناسی شکر را از صبربیگمان شد حس ذوق تو خَدِر. مولوی .|| شب تاریک . (منتهی الارب )...
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ ِ ] (ع اِ) پرده برای دختران درگوشه ٔ خانه . (از منتهی الارب ). ج ، اخدار، خدور، اَخادیر. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || جایگاهی که زن در آن باشد. (از متن اللغة). || پرده . (از مهذب الاسماء) (از متن اللغة). اخص ّ موالید را که از خِدر غیب...
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ ِ دِ ] (اِ) از نامهای مردان است .- امثال :هرچه داری بخدر ده که خدر مرد خداست . این مثل را در مورد اشخاص عزیز بی جهت بکار برند.
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ اخدر و خَدراء. رجوع به اَخَدر در این لغت نامه شود.
-
واژههای مشابه
-
خدر شدن
لغتنامه دهخدا
خدر شدن . [ خ َ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )باطل شدن موقت حس لمس اندامی زنده ، کرخت شدن . خواب رفتن . سِر شدن . کَرِخ شدن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خدرة
لغتنامه دهخدا
خدرة. [ خ ِ رَ ] (اِخ ) مونث خدر است . رجوع به خدر شود.
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن خدر. عمربن احمد. مشهور به ابن خدر. رجوع به عمر هلالی شود.
-
خدور
لغتنامه دهخدا
خدور. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِخِدر. (از ناظم الاطباء). جمع خِدر. پرده برای دختران در گوشه ٔ خانه و هر آنچه بدیدن نیاید از خانه و مانند آن . (از آنندراج ). رجوع به خدر شود : همگان را بناز پرورده دایه ٔ رنج در ستور خدور.مسعودسعد.
-
کرخت کردن
لغتنامه دهخدا
کرخت کردن . [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سِر کردن . (یادداشت مؤلف ). بی حس کردن . خدر کردن . رجوع به کرخت و کرخت شدن و خدر شدن شود.
-
اخادیر
لغتنامه دهخدا
اخادیر. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اخدار. جج ِ خدر.