کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدا را پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خدا گرفته
لغتنامه دهخدا
خدا گرفته . [ خ ُ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گرفته ٔ خداوند. آن کس که خدای از او ستده باشد و مراد از آن کسی است که ببلای بد دچار آمده است . کسی که حوادث عالم با او سر ناسازگاری دارد. بخت برگشته . بدبخت : فلانی آنقدر بد می آورد که مثل آن است خدا ...
-
خرک خدا
لغتنامه دهخدا
خرک خدا. [ خ َ رَ ک ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خر خدا. ترکیبی است که بگاه استهزاء یا تحقیر یا ترحم بکسی اطلاق کنند.
-
خون خدا
لغتنامه دهخدا
خون خدا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) صاحب خون . خداوند خون . مالک و دارنده ٔ خون : از بسی خون که خون خدایش مردجوی خون رفت و گوی سر می برد.نظامی .
-
ده خدا داد
لغتنامه دهخدا
ده خدا داد. [ دِه ْ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . واقع در40هزارگزی شمال باختری سنقر. سکنه ٔ آن 155 تن . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ سرخه تأمین می شود. راه آن در تابستان از کویجه اتومبیل می توان برد. (از فره...
-
ده خدا کرم
لغتنامه دهخدا
ده خدا کرم . [ دِه ْ خ ُ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری ایذه . دارای 105 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کار به خدا افتادن
لغتنامه دهخدا
کار به خدا افتادن . [ ب ِ خ ُ اُ دَ ] (مص مرکب )از تدبیر و چاره گذشتن کار. (آنندراج ) : حق شناسان ز پی مطلب آسان نروندکار دشوار چو افتد بخدا می افتد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
جشب
لغتنامه دهخدا
جشب . [ ج َ ] (ع مص ) ببردن خدا جوانی کسی را. || تباه و خوار گردانیدن خدا کسی را. || بی نانخورش کردن طعام را. || آرد کردن نیم کوب را. || درشت و خشن گردیدن طعام . || بی نانخورش گردیدن طعام . (اقرب الموارد).
-
بیض اﷲ وجهه
لغتنامه دهخدا
بیض اﷲ وجهه . [ ب َی ْ ی َ ضَل ْ لا هَُ وَ هََ ه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا رویش را سپید گرداند. خدا او را روسفید کند.
-
محضاً
لغتنامه دهخدا
محضاً. [ م َ ضَن ْ لِل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) تنها برای خدا. خدا را. برای خدا. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محض شود.
-
البسه اﷲ من حلل النور
لغتنامه دهخدا
البسه اﷲ من حلل النور. [ اَ ب َ س َ هُل ْ لا هَُ م ِ ح ُ ل َ لِن ْ نو ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائی ) خدا او را از حله های نور بپوشاناد. خدا او را رحمت کناد. گور او روشن شود. این جمله را در حق مردگان که مقامی ارجمند داشته اند گویند، بجای خداش بیامرزاد، ی...
-
اطفاق
لغتنامه دهخدا
اطفاق . [ اِ ] (ع مص ) به مراد رسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اطفاق خدا کسی را به مرادش ؛ ظفرمند کردن وی را. پیروز کردن او را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
خداجو
لغتنامه دهخدا
خداجو. [ خ ُ ] (نف مرکب ) خداجوی . طالب خدا. (آنندراج ). موحد. دیندار. (از ناظم الاطباء) : چند جویی خدای را خداجومن خدا من خدا من خدایم .ادیب نیشابوری .
-
یهدیک ا
لغتنامه دهخدا
یهدیک ا. [ ی َ ی َ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) هدایت کند تو را خدا. خداوند تو را به راه راست دارد.
-
امکار
لغتنامه دهخدا
امکار. [ اِ ] (ع مص ) فریب دادن کسی را. (از اقرب الموارد). || مجازات کردن خدا کسی را بمکر. (از اقرب الموارد) . و رجوع به مکر شود.
-
حفظکم ا
لغتنامه دهخدا
حفظکم ا. [ ح َ ف ِ ظَ ک ُ مُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا نگاه دارد شما را. خدا نگهدار شما باد!