کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) چابک و چالاک در خدمت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ ُدْ دا ] (ع ص ،اِ) ج ِ خادم . (غیاث اللغات )، خَدَمَه . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از قاموس ). خادمان . چاکران . خدمتگاران . (از آنندراج ) : ای بس ملکان را که او فروخوردبا ملکت و با چاکران و خدام . ناصرخسرو.ببزمگاه ...
-
جستوجو در متن
-
شیاط
لغتنامه دهخدا
شیاط. [ ] (اِخ ) از خدام هارون الرشید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225).
-
خدامی
لغتنامه دهخدا
خدامی . [ خ ِ ] (ص نسبی ) نسبت به خاندانهایی است در سرخس بجدی خِدام . (از انساب سمعانی ).
-
خدامی
لغتنامه دهخدا
خدامی . [ خ ِ ] (اِخ ) ابونصر زهیربن حسن بن علی بن محمدبن یحیی بن خدام بن غالب کلانی سرخسی خدامی . وی از خاندان خدام و فقیهی فاضل بود. از ابی طاهر محمدبن عبدالرحمن مخلص و جز او نقل حدیث کرد و از او جماعتی حدیث نقل کردند. مرگ او به چهار صد و پنجاه و ا...
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) برجوان . یکی از خُدّام و مدبرین امور عزیز نزار صاحب مصر و حاره ٔ برجوان در مصر منسوب بدوست . رجوع به برجوان شود.
-
یند
لغتنامه دهخدا
یند. [ ی َ ] (فعل ) به جای ضمیر اند استعمال می شود در صورتی که ماقبل وی واو یا الف باشد، مانند: این مردم خدام اویند و این متاعها بی بهایند. (ناظم الاطباء). «اند» فعل ربطی (رابطه ) است و «یند» هم صورتی از آن است ، که پس از کلمه های مختوم به الف و واو ...
-
آبدارخانه
لغتنامه دهخدا
آبدارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اطاقی که مخصوص تهیه ٔ چای و قهوه و شربت و امثال آن است در خانه های بزرگان . || مجموع آلات و ادوات و خدّام و ستور آبداری در دستگاه سلاطین و حکام .
-
ابواسحاق
لغتنامه دهخدا
ابواسحاق . [اَ اِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم خِدامی . فقیهی حنفی از اعیان اهل ری . و خدام نام کوچه ای است به نیشابور و او برادر ابو بشر خدامی محدث رحال است .
-
ثعلبة
لغتنامه دهخدا
ثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن خدام انصاری او از شش یا هفت تن صحابه ای است که از غزوه ٔ تبوک تخلف کردند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 هَ . ق . ج 851 و 207 شود.
-
عالی مقام
لغتنامه دهخدا
عالی مقام . [ م َ ] (ص مرکب ) عالیجاه . بلندمرتبت . آنکه مقام رفیع و بالا دارد : در سلک سایر خدام عالی مقام تنظیم گردید. (حبیب السیر ج 3 ص 352).راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را.حافظ.
-
جفت گاوسر
لغتنامه دهخدا
جفت گاوسر. [ ج ُ ت ِ س َ ] (اِخ ) از مزارع قم و نزدیک به شهر است ، ملکی خدام آستانه ٔ حضرت معصومه و سالی شصت خروار بذر در آن کشته میشود. خیار آنجا از خیار جمیع مزارع بهتر است . (مرآت البلدان ج 4 ص 251).
-
شمعان
لغتنامه دهخدا
شمعان . [ ش َ ] (اِخ ) مؤمنی بود از آل فرعون . (منتهی الارب ). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون . (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف ).