کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (از اقرب الموارد).
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) کشاورز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اَکّار. حراث . (از اقرب الموارد)(متن اللغة) (تاج العروس ) (لسان العرب ). ج ، خُبَراء: «کجز عقاقیل الکروم خبیرها». (از اقرب الموارد). || مرد با آگاهی بسیار و عالم باﷲ تعالی ...
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ َ ] (ع ص ) سنجیده . سامان کار. کارسازی کرده . ساخته و مهیا گردانیده . (از برهان قاطع). خباره . خبیره . خبره . || پیچیده . (از برهان قاطع). || آگاه . دانا. باخبر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واقف . مطلع : هوالحکیم الخبیر.(قر...
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ ِ ی َ ] (ع ص )سنجیده . || پیچیده . رجوع به خَبیر شود.
-
واژههای مشابه
-
خبیر بودن
لغتنامه دهخدا
خبیر بودن . [ خ َدَ ] (مص مرکب ) آگاه بودن . واقف بودن . مطلع بودن . آگهی داشتن . اطلاع داشتن .
-
خبیر شدن
لغتنامه دهخدا
خبیر شدن . [ خ َش ُ دَ ] (مص مرکب ) آگاه شدن . مطلع شدن . واقف شدن . بینایی پیدا کردن . اطلاع یافتن . خبره شدن . دانا شدن .
-
خبیر کردن
لغتنامه دهخدا
خبیر کردن . [ خ َ ک َ دَ ](مص مرکب ) مطلع کردن . واقف کردن . آگاه کردن . مطلع نمودن . اطلاع دادن . آشنا کردن . بینا کردن : هر جمادی را کند فضلش خبیرغافلان را کرده قهر او ضریر.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمران بن خبیر. محدث است .
-
خبیرالسلطنه
لغتنامه دهخدا
خبیرالسلطنه . [ خ َ رُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) حسن . رجوع به خبیر الملک حسن شود.
-
فبراریوس
لغتنامه دهخدا
فبراریوس . [ ف ِ ] (لاتینی ، اِ) فبریر. (آثار الباقیه ). فبرایر. (ابن خبیر). فوریه . نام ماه دوم از سال میلادی است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فوریه شود.
-
قبی
لغتنامه دهخدا
قبی . [ ق ُ ب ْ بی ی ] (اِخ ) عمربن کثیر از محدثان است . وی از سعیدبن خبیر حدیث شنیده واز او حسان بن ابویحیی کندی روایت دارد. (سمعانی ).
-
صاحب تجربه
لغتنامه دهخدا
صاحب تجربه . [ ح ِ ت َ رِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) مجرب . کارآزموده . خبیر. بینا : او مرد صاحب تجربه است باید که بدین جانب شتابد. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 2 ص 236).
-
فرخانشاه
لغتنامه دهخدا
فرخانشاه . [ ف َرْ رُ ](اِخ ) ابن نصیربن فرخانشاه منجم . وی ایرانی است . درزمان دیالمه به بغداد سکونت جست . در علم نجوم خبیر و بر احوال و آثار و حوادث ستارگان عالم بود. چهار روز مانده به آخر جمادی الاولی سال 367 هَ .ق . به بغداددرگذشت . (از تاریخ الح...