کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبی
لغتنامه دهخدا
خبی ٔ. [ خ َ ] (اِخ )نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکربن وائل در واقعه ٔ ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیه ٔ آن خببی ٔ از آنست زیرا «کانهم اختبؤوا فیه ». (از معجم البلدان یاقوت ).
-
خبی
لغتنامه دهخدا
خبی ٔ. [ خ َ ] (ع ص ) پنهان کرده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). منه : کید خَبی ٔ؛ ای کیدخابی ٔ. (از اقرب الموارد). || پنهانی . (از منتهی الارب ).
-
خبی
لغتنامه دهخدا
خبی . [ خ َ بی ی ] (ع اِ) ابوریحان بیرونی آرد: خبی آن بود که پنهان کرده آید اندر مشت . (از التفهیم ).
-
جستوجو در متن
-
پنهان کرده
لغتنامه دهخدا
پنهان کرده . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مکتوم . مستور. مکنون . مخبوء. خَب ْء. خَبی ٔ. خَبیئة. (منتهی الارب ). کمون . (دهار).
-
خبایا
لغتنامه دهخدا
خبایا. [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ «خبیئة» و «خبی ٔ» «التمسوا الرزق فی خبایا الارض ». (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترجمه ٔ تار...
-
پنهانی
لغتنامه دهخدا
پنهانی . [ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ، ق ) نهانی . نهفته . خبی ٔ. (منتهی الارب ). خَب ْء.(منتهی الارب ) (دهار). پوشیده . مستور. غیب . (منتهی الارب ). خبیئة. مخفی . مقابل پیدا و آشکار : گوئی اندر دل پنهانت همی دارم دوست به بود دشمنی از دوستی پنهانی . منوچهر...
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری . شاعر لغوی . وی در فنون ادب استاد بود و نحو و لغت را در معره از پدر خویش و به حلب از محمد...