کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبری
لغتنامه دهخدا
خبری . [ خ َ ب َ ] (ص نسبی ) راوی . مورخ . تاریخ نویس . (از ناظم الاطباء).
-
خبری
لغتنامه دهخدا
خبری . [ خ َ ب َ ] (ص نسبی ) مقابل انشائی .- جمله ٔ خبری ؛ جمله ٔ خبری جمله ای است که قابل صدق و کذب است در مقابل جمله ٔ انشائی که چنین قابلیتی ندارد. جملاتی چون : زید رفت ، عمرو آمد، حسن ایستاده است ، تقی نشسته است ، درخت سبز است همه جمله ٔ خبری ان...
-
خبری
لغتنامه دهخدا
خبری .[ خ َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به خبر که قریه ای است از قراء فارس در نواحی شیراز. (از انساب سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
تألیف خبری
لغتنامه دهخدا
تألیف خبری . [ ت َءْ ف ِ خ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ترکیب کلمات چنانکه جمله ٔ کامل سازد. در مقابل تألیف تقییدی : انسان حیوان ناطق است . رجوع به تألیف تقییدی و اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 14 و 63 شود.
-
اسناد خبری
لغتنامه دهخدا
اسناد خبری . [ اِ دِ خ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الاسناد الخبری ، ضم کلمة او ما یجری مجراها الی اخری بحیث یفید ان مفهوم احداهما ثابت لمفهوم الاخری او منفی عنه و صدقه مطابقته للواقع و کذبه عدمها و قیل صدقه مطابقته للاعتقاد و کذبه عدمها. (تعریفات...
-
بی خبری
لغتنامه دهخدا
بی خبری . [ خ َ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت بی خبر. رجوع به بی خبر و خبر شود.
-
خوش خبری
لغتنامه دهخدا
خوش خبری . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ ب َ ] (حامص مرکب ) نویدنیک . مژده . (ناظم الاطباء). عمل خوش خبر : صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است که مژده ٔ طرب از گلشن سبا آورد. حافظ.- امثال :بی خبری ، خوش خبری است .
-
جستوجو در متن
-
خبر رساندن
لغتنامه دهخدا
خبر رساندن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری بدیگری رسانیدن . خبری را برای دیگری بازگو کردن . دیگری را از خبری آگاه کردن : بانگ هر چیزی رساند زو خبرتا بدانی بانگ خر از بانگ در.مولوی .
-
خبر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
خبر رسانیدن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری به دیگری رساندن . خبری را برای کسی نقل کردن . اِنهاء. || خبرچینی کردن . نمامی کردن . دیگری را از خبری واقف کردن تا میانه ای بهم خورد. رجوع به خبر رساندن شود.
-
ناآگاهانی
لغتنامه دهخدا
ناآگاهانی . (حامص مرکب ) غفلت . بی خبری . غرارت . غرة.
-
خبر رفتن
لغتنامه دهخدا
خبر رفتن . [ خ َ ب َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اشاعه یافتن خبری در محلی . منتشر شدن خبری ، در جایی . پخش گشتن خبردر موضعی . انتشار یافتن خبری در مکانی : موضعی در همه آفاق ندانم امروزکز حدیث من و حسن تو خبر می نرود.سعدی (طیبات ).
-
چو انداختن
لغتنامه دهخدا
چو انداختن . [ چ َ / چُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) چو افکندن . هو انداختن . آوازه درانداختن . شهرت دادن . اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف . منتشر کردن خبری را که غالباً بی اصل است . خبری دروغ شایع کردن . انتشار دادن خبری برای غرضی . شایع ساختن امری . (ا...
-
لهاعة
لغتنامه دهخدا
لهاعة. [ ل َ ع َ ] (ع اِمص ) بی خبری و فروگذاشت . لهیعة. (منتهی الارب ).