کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبردار
لغتنامه دهخدا
خبردار. [ خ َ ب َ ] (فعل امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند. || کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش . (ناظم الاطباء). مواظب باش ، آگاه باش ، برو! ب...
-
خبردار
لغتنامه دهخدا
خبردار. [ خ َ ب َ ] (نف مرکب ) مطلع. بااطلاع . بیدار. هشیار. آگاه . (از ناظم الاطباء). خبیر : بدین چربی زبانی کرده در کارنه ای از بازی شیرین خبردار. نظامی .ز تعظیم آن زن خبردار بودکه با ملک و با مال بسیار بود. نظامی .گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خ...
-
واژههای مشابه
-
خبردار شدن
لغتنامه دهخدا
خبردار شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . (از ناظم الاطباء). اطلاع یافتن . آگهی یافتن . واقف شدن . هوشیار شدن . بیدار شدن . (از ناظم الاطباء) : عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم .صائب .
-
خبردار کردن
لغتنامه دهخدا
خبردار کردن . [ خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی دادن . اطلاع دادن . (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کارکنم باری شهنشه را خبردار. نظامی .زی پدرش رفت و خبر دار کردتا پدرش چاره ٔ آن کار کرد. نظامی .همان یار خود را خبردارکردکه اونیز خورد آ...
-
خبردار گفتن
لغتنامه دهخدا
خبردار گفتن . [ خ َ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بردابرد گفتن . || هشدار دادن .
-
خبردار نمودن
لغتنامه دهخدا
خبردار نمودن . [ خ َ ب َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مطلع کردن . آگاهی دادن . خبردار کردن . رجوع به خبردار کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
آژیریدن
لغتنامه دهخدا
آژیریدن . [ دَ ] (مص ) هشیار کردن . || بانگ زدن . خروشیدن . || آگاهانیدن . خبردار کردن . خبردار گفتن . اعلام . اعلان . || مهیا ساختن .
-
جسته رگ
لغتنامه دهخدا
جسته رگ . [ ج َ ت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) خبردار. (غیاث اللغات از لطائف ) (آنندراج ).
-
محافل
لغتنامه دهخدا
محافل . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) محافظ حسب . نگاهدارنده ٔ حسب . (از منتهی الارب ). آگاه و خبردار از نسب کسی . (ناظم الاطباء).
-
محتذر
لغتنامه دهخدا
محتذر. [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص ) هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء).
-
سرحساب
لغتنامه دهخدا
سرحساب . [ س َ ح ِ ] (ص مرکب ) آگاه و خبردار. (غیاث ). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج ). و با بودن و شدن مرکب شود : روز شمار کی شود از خویش سرحساب هر کس خراب باده ٔ سرجوش کاکل است . میر معز فطرت (از آنندراج ).سرحساب از کار بودن سرنوشت من بس است هست...
-
هش دار
لغتنامه دهخدا
هش دار. [ هَُ ] (اِمص مرکب ) در اصل فعل امر از «هش داشتن » است اما به صورت اسم مصدر به کار میرود، مانند خبردار.- هش دار دادن ؛ خبر کردن . متوجه ساختن .رجوع به هش داشتن شود.
-
ناآگاه
لغتنامه دهخدا
ناآگاه . (ص مرکب ) نامطلع. بی خبر. نامستحضر. که خبردار نیست . که آگاه نیست . || خفته . ناهوشیار. غیر متیقظ. || نااستاد. بی تجربه . که واقف و ماهر نیست . مقابل آگاه . رجوع به آگاه شود.