کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبرة
لغتنامه دهخدا
خبرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (از متن اللغة).
-
خبرة
لغتنامه دهخدا
خبرة. [ خ ُرَ ] (ع مص ) آگاهی یافتن . معرفت پیدا کردن . (از متن اللغة). || (اِ) آنچه از چیزی تقدیم میشود. (از معجم الوسیط). || گوشتی که شخص برای اهل خود خرد. || ثرید با چربی . || سفر. || کاسه ای که در آن نان و گوشت است و میان چهار تا پنج تن قرار دارد...
-
واژههای مشابه
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (اِخ ) آبی است از آن بنی ثعلبةین سعد از حمی [ قرقگاه ] ربذه . || نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب . || نام نخستین علامت این قرقگاه [ قرقگاه ربذة ] از طرف مدینه . (از معجم البلدان ).
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (ع اِ) زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت ).
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ َ رَ ] (ص ) محکم . استوار. || پیچیده . خَبْوَه . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). رجوع به خِبرِه شود.
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ ِ رَ / رِ ] (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). || (ص ) کارشناس .
-
اهل خبره
لغتنامه دهخدا
اهل خبره . [ اَ ل ِ خ ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارشناس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خبره پسند
لغتنامه دهخدا
خبره پسند. [ خ ِ / خ ُ رَ / رِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه مورد تأیید اهل فن باشد. آنچه آنرا کارشناسان بپسندند. || مجازاً هرچیز نیکو از افراد یک نوع را گویند. فرد اعلی . فرد خوب . فرد کامل یکنوع .
-
خبره پسندی
لغتنامه دهخدا
خبره پسندی . [ خ ِ / خ ُ رَ / رِ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت خبره پسند. حالتی که در شیئی است و مورد تأیید خبره قرار می گیرد.
-
خبره نامه
لغتنامه دهخدا
خبره نامه . [ خ ِ رِ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) قطب نما. دایره هندی . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
خبرت
لغتنامه دهخدا
خبرت . [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) خبرة. دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (متن اللغة). دانستگی ، ماهی المعرفة ببواطن الامور.(تعریفات جرجانی ). رجوع به خِبرَه شود : اهل خبرت و معرفت دانند که در لغت عجم مجال زیادتی مانعی نیست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ...
-
خبرت
لغتنامه دهخدا
خبرت . [ خ ُ رَ ] (ع اِمص ) آگاهی . (یادداشت بخط مؤلف ). || بصیرت در امری . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) کارشناس . (یادداشت بخط مؤلف )رجوع به خِبرَه و خُبرَه شود. || (مص ) آزمودن . (دهار). رجوع به خُبرَه در این لغتنامه شود.