کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبث
لغتنامه دهخدا
خبث . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) پلیدی . ریم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از مهذب الاسماء). || ذوالبطن . (از متن اللغة). || نجاست . مقابل حدث چه حدث نجاست عارضی و حکمی است و خبث نجاست ذاتی : کوزه ٔ ن...
-
خبث
لغتنامه دهخدا
خبث . [ خ ُ ] (ع مص ) زنا کردن با زن کسی . حرام آمیختن . به ناپاک با زنی هم آغوش شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || لواط کردن . با پسران جفت شدن . با امردان درآمیختن . || بلای...
-
خبث
لغتنامه دهخدا
خبث . [ خ ُ ب َ ] (ع ص ) ناپاک . نجس : یا خبث ؛ ای مرد ناپاک . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ).
-
خبث
لغتنامه دهخدا
خبث . [ خ ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خبیث . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس )(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از البستان ).
-
خبث
لغتنامه دهخدا
خبث . [خ ُ ] (ع اِمص ) زنا. آمیزش حرام . ناپاک درآمیختگی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از البستان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || لواطه ؛ درآمیختگی مرد با مرد. || گربزی ...
-
واژههای مشابه
-
خبث چشم
لغتنامه دهخدا
خبث چشم . [ خ ُ ث ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اشاره ٔ چشم و ابرو و تعنت و تشنیع کردن و آنرابه عربی خبث حدقه گویند. (از آنندراج ) : ز یک غفلت بخبث چشم و ابروسیه رو وانمایندت چو زنگی .یحیی کاشی (ازآنندراج ).
-
خبث الحدید
لغتنامه دهخدا
خبث الحدید. [ خ َ ب َ ثُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه از آهن که از کوره ٔ آهنگری بیرون افتد. افکنده ٔ آهن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از بحر الجواهر) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ریم آهن . (از غیاث اللغا...
-
خبث الذهب
لغتنامه دهخدا
خبث الذهب . [ خ َ ب َ ثُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) چیزی است چون کفکی که گاه ذوبان زر بر سر آید. (یادداشت بخط مؤلف ). غشی که در طلاست . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (تاج العروس )(از لسان العرب ) (از البستان ). ثفل طلا است لطیف تر ا...
-
خبث الرصاص
لغتنامه دهخدا
خبث الرصاص . [ خ َ ب َ ثُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) خاک ار زیر گداخته . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ثفل قلمی است بغایت قابض و مغسول او جهت التیام جراحت چشم و تقویت باصره و منع ریخت مواد مؤثر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )... و طبیعت آن سرد و خشک بود جهت ریش ...
-
خبث الفضة
لغتنامه دهخدا
خبث الفضة. [ خ َ ب َ ثُل ْ ف ِض ْ ض َ ] (ع اِ مرکب ) چیزی باشد مانند کف که بر روی سیم گداخته ایستد : مالیدن سیماب کشته و خبث الفضه . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ثفل نقره بود و بهترین آن بود که سبز رنگ و تنگ بود و قابض بود بغایت و در وی جذب و تخفیف بود ...
-
خبث النحاس
لغتنامه دهخدا
خبث النحاس . [ خ َ ب َ ثُن ْ ن َ / ن ُ / ن ِ ] (ع اِ مرکب ) ثفل مس است و در قوة قریب بخبث الحدیدو ملطف و جالی و خوردن او سم قاتل و در ادویه ٔ چشم و زخمها مستعمل است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خبث النحاس در قوة نزدیک است به خبث الحدید و مس سوخته و اما...
-
خبث الحدید مدبر
لغتنامه دهخدا
خبث الحدید مدبر. [ خ َ ب َ ثُل ْ ح َ دِ م ُدْ دَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهن را سرخ کنند در کوره و در آب فرو برند و تا هفت بار این عمل تکرار کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
خبس
لغتنامه دهخدا
خبس . (اِخ ) نام ناحیتی بوده است میان ارجان و دیگراعمال پارس . ابن بلخی آرد: خبس و فرزک و هندیجان ، این نواحی میان ارجان و دیگر اعمال پارس است و خبس بارگاهی بوده است و هوا و آب آن و احوال این نواحی همچنان است که از آن ارجان . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ...