کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دندان خایی
لغتنامه دهخدا
دندان خایی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت دندان خای . || دندان غرچه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندان خای و دندان غرچه شود.
-
خرسپوزی
لغتنامه دهخدا
خرسپوزی . [ خ َ س ِ ] (حامص مرکب ) : ز خرسپوزی من علک خای گردد خرنه کَه خورد نه سبوس و نه جو نه آب و گیا.سوزنی .
-
تماخره
لغتنامه دهخدا
تماخره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن ، اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء).
-
فلجم
لغتنامه دهخدا
فلجم . [ ف َ ج َ ] (اِ) قفل و غلق در باشدیعنی زنجیر دروازه و کلیدان ، و به این معنی با خای نقطه دار هم هست . (برهان ). رجوع به فلج و فلخم شود.
-
فوریم
لغتنامه دهخدا
فوریم . (اِخ ) یکی ازاعیاد یهود که محض یادگاری خلاصی یهود بتوسط مردی خای و استر از هلاکت مراعات میشود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
لنگ
لغتنامه دهخدا
لنگ . [ ل َ ] (اِ) لای ؟ لِه ؟ دُردی ؟ : از لنگ و رنگ کون و دهان را به گرد خنب کون لنگ خای کرد و دهان رنگ دوش کرد.سوزنی .
-
ونخ
لغتنامه دهخدا
ونخ . [ وَ ن َ ] (اِخ ) نام جایی است . این کلمه را سوزنی در شعر زیر آورده است : امیر سانخ گویند منعم است به بلخ ز حد سانخ املاک اوست تا اوبخ در گشاده و خوان نهاده او داردگذشته گوشه ٔ دستارش از حصار ونخ . سوزنی .در معجم البلدان ونخ با خای معجمه نیامده...
-
پولادخای
لغتنامه دهخدا
پولادخای . (نف مرکب ) مرد یا اسب قوی و پرزور. آهن خای . صاحب انجمن آرا گوید: کنایه از اسب پرزور باشد و آن را آهن رگ و آهنین رگ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ). و آهن خای یعنی لجام خای ، چه وقتی اسب مستعد دویدن است لجام و دهنه میخاید : ز آواز او اندر آ...
-
سارخک
لغتنامه دهخدا
سارخک . [ خ َ ] (اِ) مؤلف برهان آرد: بعضی بکسر ثالث و سکون خای نقطه دار گفته اند بمعنی نیش پشه و کنه . (برهان ). وظاهراً اصل همان سارخک (مذکور در ماده ٔ قبل ) است .
-
فرغ
لغتنامه دهخدا
فرغ . [ ف َ ] (اِ) جوجه و بچه ٔ مرغ خانگی را گویند. (برهان ). ظاهراً فرخ به خای معجمه را به غین خوانده اند و آن لفظ عربی است . (حاشیه ٔ برهان از سراج اللغات ). رجوع به فَرْخ شود.
-
هفت حرف خاکی
لغتنامه دهخدا
هفت حرف خاکی . [ هََ ح َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دال بی نقطه و حای بی نقطه و لام و عین بی نقطه و رای بی نقطه و خای نقطه دار و غین نقطه دار. (برهان ).
-
قلعه گشا
لغتنامه دهخدا
قلعه گشا. [ ق َ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) قلعه گشای . گشاینده و فاتح قلعه : همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای .نظامی .
-
قرنا
لغتنامه دهخدا
قرنا. [ ق َ ] (اِ) کرنا. نای بزرگ . (آنندراج ). در اصل خرنا بود به معنی نای بزرگ زیرا که خر به معنی کلان می آید و خای معجمه به کاف و قاف بدل شود. (آنندراج از جواهرالحروف و غیاث اللغات ).
-
مغفرکوب
لغتنامه دهخدا
مغفرکوب . [ م ِ ف َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ مغفر. که خود را درهم کوبد. که خود آهنین را کوفته و متلاشی سازد : چو همت است چه حاجت به گرز مغفرکوب چو دولت است چه حاجت به تیر جوشن خای .سعدی .
-
کالوخ
لغتنامه دهخدا
کالوخ . (اِ) گیاهی باشد بدبوی . (برهان ). گیاهی باشد در غایت بدبوئی . (فرهنگ جهانگیری ). || گندناست و آن سبزیی باشد که خورند. (برهان ). گندنا باشد و آن را کالو نیز گویند. (آنندراج ). کراث است که به فارسی گندنا نامند. (از فهرست مخزن الادویه ). تره : گ...