کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاینده
لغتنامه دهخدا
خاینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) بدندان نرم کننده را گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- ژاژ خاینده ؛ یاوه گو. هرزه گو. بی ربط و یاوه حرف زن . آنکه سخنان یاوه و نامربوط میگوید. آنکه یافه گوید. آنکه در کلام مواظبت گفتار خود نکند و هر پرت و ...
-
جستوجو در متن
-
خایندگی
لغتنامه دهخدا
خایندگی . [ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) خاینده بودن . حالت خاینده داشتن . عمل و حالت جوندگی داشتن .
-
ماضغ
لغتنامه دهخدا
ماضغ. [ ض ِ ] (ع ص ) خاینده . (دهار). جونده .
-
قارض
لغتنامه دهخدا
قارض . [ رِ ](ع ص ) خاینده و جاینده مانند موش . (ناظم الاطباء).
-
خائی
لغتنامه دهخدا
خائی . (حامص ) عمل خاینده . در شکر خائی و ژاژخائی و مانند آن . رجوع به خائیدن شود.
-
شین شیلا
لغتنامه دهخدا
شین شیلا. (اِ) جانوری پستاندار و خاینده در پرو. (یادداشت مؤلف ). چین چیلا.
-
لجام خای
لغتنامه دهخدا
لجام خای . [ ل ِ ] (نف مرکب ) خاینده و جونده و به دندان گیرنده ٔ لگام . که لجام گزد : شیران مرگ دندان خایند چون بحرب گردند مرکبان سپاهت لجام خای .سوزنی .
-
لقمه خای
لغتنامه دهخدا
لقمه خای . [ ل ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) لقمه خاینده : چون روان باشی روان و پای نی می خوری صد لوت و لقمه خای نی .مولوی .
-
خا
لغتنامه دهخدا
خا. (نف مرخم ) خای . نعت فاعلی از خائیدن . خاینده ، آنکه چیزی را بخاید: شکرخا. انگشت خا. رجوع به خائیدن شود. || (اِ) گوی را گویند که آبهای کثیف چون آب مطبخ و زیرآب حمام بدانجا رود . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). پارگین . (ناظم الاطباء).
-
طاحنة
لغتنامه دهخدا
طاحنة. [ ح ِ ن َ ] (ع ص ، اِ) دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه ). یکی از دندانهای آسیا. ج ،طواحن : دندانی که طاحنه ٔ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون مُتآکِل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست . (ترجمه...
-
دندان خای
لغتنامه دهخدا
دندان خای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان خا. خاینده ٔ دندان از خشم . آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای . فرخی .کمند او ببرد زور پیل گردنکش سنان او بکند چنگ شیر دندان خای . ع...
-
خای
لغتنامه دهخدا
خای . (اِمص ) خاییدن . در زیر دندان نرم کردن باشد. || (فعل امر)از کلمه ٔ خاییدن به معنی «بخای » یعنی در زیر دندان نرم ساز. (برهان قاطع). || (اِ) خوش آیند، هرچه مقبول طبع باشد. || زمین کاویده شده وکنده شده . || زمین پست . || خایه . (ناظم الاطباء). || ...
-
شکن
لغتنامه دهخدا
شکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (برهان ). چین که بر روی و جامه افتد. (انجمن آرا). چین را گویند مانند شکن زلف و شکن جامه . (...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...