کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاک شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قدم خاک
لغتنامه دهخدا
قدم خاک . [ ق َ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (آنندراج ).
-
ناف خاک
لغتنامه دهخدا
ناف خاک . [ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکم خاک . دل خاک . قعر زمین . بطن زمین . درون زمین . دل زمین : زری کآدمی را کند بیمناک چه در صلب آتش چه در ناف خاک .|| (اِخ ) کنایه از مکه . ناف ارض . رجوع به ناف ارض شود.
-
مهاجران خاک
لغتنامه دهخدا
مهاجران خاک . [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سربند شهرستان اراک با 499 تن سکنه . محصول آن غلات ، چغندر قند، قلمستان و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
اسیران خاک
لغتنامه دهخدا
اسیران خاک . [ اَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تن پروران . || کنایه از مردگان . (هفت قلزم ) (آنندراج ).
-
بت خاک
لغتنامه دهخدا
بت خاک . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک کابل . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خاک آب
لغتنامه دهخدا
خاک آب . (اِ مرکب ) اولین آبی است که بزراعت کاشته شده میدهند. (چ روستائی یا دائرة المعارف فلاحتی تألیف تقی بهرامی ص 485). آب بار اول که پس از پاشیدن تخم به کشت دهند و آن را کلوخ گویند. || آبی که پس از تسطیح زمین و شکستن کلوخها بزمین دهند. || آبی که ...
-
خاک آلودن
لغتنامه دهخدا
خاک آلودن . [ دَ ] (مص مرکب )آغشتن بخاک . || در خاک خفتن : گر ز خاک آلودنت آسوده میگردند خلق تن بخاک تیره ده آسایش دلها طلب .صائب تبریزی .
-
خاک اره
لغتنامه دهخدا
خاک اره . [ ک ِ / ک ْ اَ رْ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریزه چوبهائی که پس ازاره کردن قطعه چوب بدست می آید. نُشارَه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد). وُشارّه .
-
خاک اقدام
لغتنامه دهخدا
خاک اقدام . [ ک ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زمین است . || در مورد تواضع و فروتنی بکار برند. تراب اقدام .
-
خاک بدر
لغتنامه دهخدا
خاک بدر. [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) غمگین و دردمند. || مرده . || (اِ مرکب ) مصیبت . || فقر و تنگدستی . (ناظم الاطباء).
-
خاک برکشیدن
لغتنامه دهخدا
خاک برکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خاک برکشیدن از چاه یعنی لاروبی کردن چاه . پاک کردن چاه . شاو.
-
خاک برگ
لغتنامه دهخدا
خاک برگ . [ ک ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاک که از برگهای پوسیده کنند کود و رشوه را.
-
خاک بودن
لغتنامه دهخدا
خاک بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن . (آنندراج ). افتادگی کردن و متواضع بودن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) : ز مادر هم از تخم ضحاک بودسرسر کشان پیش او خاک بود.فردوسی .
-
خاک بیمار
لغتنامه دهخدا
خاک بیمار. (اِ مرکب )کنایه از زر باشد و آن را آتش فسرده نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). زر سرخ . (برهان قاطع).
-
خاک پاک
لغتنامه دهخدا
خاک پاک . [ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مزاح گونه است برای بیان زادگاه شخصی : چون فلان از خاک پاک تهران است .