کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکستری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاکستری
لغتنامه دهخدا
خاکستری . [ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 54 هزارگزی شمال باختری تربت جام و 2 هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیری دارای 208 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارس...
-
خاکستری
لغتنامه دهخدا
خاکستری . [ ک ِ ت َ ] (ص نسبی ) برنگ خاکستر. رنگ سربی . رنگ سنجابی . اَقتَم . (اقرب الموارد). رَمادی ّ. اَشهَب . شهباء. عَوهَق . (تاج العروس ).
-
واژههای مشابه
-
رباط خاکستری
لغتنامه دهخدا
رباط خاکستری . [ رُ طِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد دارای 171 تن جمعیت . آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خاکستری رنگ
لغتنامه دهخدا
خاکستری رنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستری . رجوع به خاکستری شود : یک مجسمه ٔ بلند سه پهلو جلو پرده ٔ مخمل خاکستری رنگی گذاشته شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
-
حسن خاکستری
لغتنامه دهخدا
حسن خاکستری . [ ح ُ ن ِ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن صورتی که رنگ آن چنان باشد که گوئی خاکستر بر آن مالیده باشند. صاحب آنندراج گوید: چنانچه سناسی پسران و جوکی بچگان را میباشد : حسن خاکستری دلبر آتش خوئی برداز آینه ٔ خاطر ما زنگ امشب .قزلباش ...
-
حسین آباد خاکستری
لغتنامه دهخدا
حسین آبادخاکستری . [ ح ُ ی ِ دِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در42 هزارگزی شمال بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل . دارای 20 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصول آنجا غلات است . ا...
-
جستوجو در متن
-
دیژک
لغتنامه دهخدا
دیژک . [ ژَ ] (ص ) خاکستری رنگ . (ناظم الاطباء).
-
رمد
لغتنامه دهخدا
رمد. [ رُ ] (ع اِ) پشه بدان جهت که خاکستری رنگ است . (منتهی الارب ). پشه زیرا که برنگ خاکستری است و گویند: ان طنین الرمد من الدواهی الربد. (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ اَرْمَد. رجوع به ارمد شود.
-
فیلی
لغتنامه دهخدا
فیلی . (ص نسبی ) منسوب به فیل که نام جد خاندانی است . (سمعانی ). || به رنگ فیل . رنگی است میان خاکستری و سربی . کبود. (یادداشتهای مؤلف ). در اصطلاح نقاشان امروز رنگ خاکستری بسیار روشن را گویند.
-
خاکسترگون شدن
لغتنامه دهخدا
خاکسترگون شدن . [ ک ِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به رنگ خاکستری درآمدن . خاکستری رنگ شدن . اِرمِداد. اِربِداد. (اقرب الموارد). اغبساس . (اقرب الموارد) (المنجد). اغبیساس . (اقرب الموارد).
-
گرگ ویزه
لغتنامه دهخدا
گرگ ویزه . [ گ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) چیزی به رنگ گرگی و آن خاکستری است . (آنندراج ).
-
دیزک
لغتنامه دهخدا
دیزک . [ زَ ] (ص ) خاکستری رنگ . (از آنندراج ). || (اِ) دژ. (آنندراج ). رجوع به دیز شود.
-
رمکاء
لغتنامه دهخدا
رمکاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْمَک . ماده شتری که خاکستری رنگ باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).