کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکستردانسپاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سپاری
لغتنامه دهخدا
سپاری . [ س ِ ] (اِ) ساق گندم و جو و آن علفی باشد میان خالی که به خوشه ٔ گندم پیوسته است . || خوشه ٔ گندم و جو. (برهان ). بهندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه بفندق و درهندوستان با برگی که آن را پان گویند خورند. (برهان ) (آنندراج ). بهندی فوفل است . (ت...
-
جان سپاری
لغتنامه دهخدا
جان سپاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل جان سپار. جان دهی . جان دادن . فداکاری : با اسوباران اردشیر کوخشش و کارزار و جانسپاریهای سخت کردند. (کارنامه ٔ اردشیر ص 19 س 10).ما از پی تو بجان سپاری با خصم خودت چراست یاری . نظامی .هر کس بمصاف در سواری مجنون بح...
-
دل سپاری
لغتنامه دهخدا
دل سپاری . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سپار. دل سپردگی . دلدادگی : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دل سپار شود.
-
ملک سپاری
لغتنامه دهخدا
ملک سپاری . [ م ُ س ِ ] (حامص مرکب ) سپردن ملک . تفویض مملکت . واگذاری کشور و پادشاهی به دیگر کس : ای ملک ستانی که بجز ملک سپاری با تو ندهد فایده یک ملک ستان را.انوری (از آنندراج ).