کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خانمان
لغتنامه دهخدا
خانمان . [ ن ْ / ن ُ / ن ِ ] (اِ مرکب )خانه با اهل خانه . (ناظم الاطباء). اهل و عیال و خانه و اسباب خانه . رجوع به خان و مان شود : که در ارگ باشد مرا خانمان به آسودگی امشب آنجا بمان . فردوسی .لیکن چو خان بخدمت درگاه او دویدحرّی نمود و نستد ازو ملک و ...
-
واژههای مشابه
-
خانمان سوختن
لغتنامه دهخدا
خانمان سوختن . [ ن ُ / ن ِ / ن ْ ت َ ] (مص مرکب ) خانمانی را برباد دادن . خانمانی را برانداختن : بیم باشد که خانمان سوزی .سعدی (مفردات ).
-
جستوجو در متن
-
خانمانسوز
لغتنامه دهخدا
خانمانسوز. [ ن ُ / ن ِ / ن ْ ] (نف مرکب ) سوزاننده ٔ خانمان . آتش زننده ٔ خانمان . برباددهنده ٔ خانمان . چون : سیاست خانمانسوز انگلیس در ایران .
-
الاخون ولاخون
لغتنامه دهخدا
الاخون ولاخون . [ اَ وَ ] (ص مرکب ) بی خانمان . بی سروسامان .- الاخون ولاخون شدن ؛ بی سروسامان شدن . بی خانمان شدن . رجوع به الاخون والاخون شود.
-
مجلی
لغتنامه دهخدا
مجلی . [ م ُ ] (ع ص ) آن که قحط او را از خانمان بیرون کرده باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آواره و در بدر و از خانمان بدر شده . || آزاد شده از غم . || رهاشده و نجات یافته . (ناظم الاطباء).
-
آلاخون والاخون شدن
لغتنامه دهخدا
آلاخون والاخون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خانگی ، از خانمان خود برافتادن . بی سروسامان گردیدن . دربدر شدن .
-
مجول
لغتنامه دهخدا
مجول . [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) گردبرآینده و بسیار سفر کننده در بلاد. || آواره و بی خانمان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
منحوز
لغتنامه دهخدا
منحوز. [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) از خانمان به جای دیگر رونده . (آنندراج ). برگشته و به جای دیگر رفته . (ناظم الاطباء).
-
بی مأوی
لغتنامه دهخدا
بی مأوی . [ م َءْوا ] (ص مرکب ) (از: بی + مأوی ̍) بی جایگاه . بی خانمان . (آنندراج ). بی پناهگاه . || نامسکون . (ناظم الاطباء). || ناضیافت . (ناظم الاطباء).
-
جاله
لغتنامه دهخدا
جاله . [ ل ْ ل َ ] (ع ص ) قوم از خانمان رفته . (منتهی الارب ). جماعتی که از خانمان و وطن کوچ کرده باشند. (اقرب الموارد). جلای وطن کنندگان . || معرب لاتینی ، گال مازو، مازون ، مازی ، عفص . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ).
-
مالو
لغتنامه دهخدا
مالو. [ ل ُ ] (اِخ ) نویسنده ٔ فرانسوی (1830 - 1907 م .). داستانهای معروفی داردکه مهمترین آنها عبارتند از بی خانمان ، رومن کالبری و پومپون . (از لاروس ).
-
ساکع
لغتنامه دهخدا
ساکع. [ ک ِ ] (ع ص ) مرد دور از جای و وطن خود.(منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد غریب و بی خانمان . (شرح قاموس ). مرد غریب . (المنجد) (اقرب الموارد). دور افتاده از مسکن . دور از جای ِباش . جدا افتاده از وطن .
-
بی سر و بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سر و بی سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) بی خانمان . دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را. سعدی .|| پریشان حال و آشفته احوال با زندگی درهم . رجوع به بی سر و سامان شود.