کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خام شو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خام گفتار
لغتنامه دهخدا
خام گفتار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) سخن بیهوده . یاوه . سخن بی ربط. سخن ناسنجیده : به ایران و توران چنان مرد نیست چنین خام گفتارت از بهر چیست . فردوسی .بدانی که کاریست ز اندازه بیش بترسی ازین خام گفتار خویش .|| (ص مرکب ) ناسنجیده گوی . یاوه گوی . بیهوده گو...
-
خام می
لغتنامه دهخدا
خام می . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) می ناپخته : حافظ مرید خام می است ای صبا برووز بنده بندگی برسان شیخ خام (شیخ جام ) را.حافظ.
-
خام ابله
لغتنامه دهخدا
خام ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ص مرکب ) ابله خام . آنکه کارها از روی بیخردی کند. آنکه خیالات واهی در سر پرورد. احمق . ناپخته : محال اندیش و خام ابله بودهر کین سخن گویدنباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله .فرخی .
-
خام انجام
لغتنامه دهخدا
خام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنچه انجامش خام وناپخته باشد. آنچه انجامش عقلایی نباشد : نه شکنجی که بود خام انجام بل شکنجی که بود تیزآهنج .سوزنی .
-
خام اندیش
لغتنامه دهخدا
خام اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) خام اندیشنده . کسی که اندیشه ٔ پخته ندارد : با چنین طالعی که بردم نام چون به اقبال زاده شد بهرام پدرش یزدگرد خام اندیش پختگی کرد و دید طالع خویش .نظامی .
-
خام بغا
لغتنامه دهخدا
خام بغا. [ ب َ ] (ص مرکب ) فاحشه ٔ ناپخته و تازه کار و بی تجربه . || پسرک ملوط ناپخته . پسرک رسوا و بی تجربه : شاگرد کل جوهریند این همه در حرص ز استاد قوی تر شده این خام بغایان . سوزنی .رجوع به بغا شود.
-
خام پندار
لغتنامه دهخدا
خام پندار. [ پ ِ ] (ص مرکب ) آن کس که پندار و اندیشه ٔ ناپخته دارد. جاهل : بده قراضگکی تا عطات پندارم مگو که سوخته ٔ من چه خام پندار است . خاقانی .خام پندار سوخته جگران در هوس پختن وصال توایم .خاقانی .
-
خام پوستین
لغتنامه دهخدا
خام پوستین . (ص مرکب ) احمق . ابله : یک پخته نی که گویدم ای خام پوستین حور و سریر تکیه بود در ره سعیر. سوزنی .با او چراغ دولت خصمش نداد نورکآن خام پوستین به ره اندر چراغ کرد.سوزنی .
-
خام پوش
لغتنامه دهخدا
خام پوش . (نف مرکب ) پشمینه پوش . آنکه خام پوشد مر فقر را. || صوفی به اعتبار آنکه خام پوشد : در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.خاقانی .
-
خام جرد
لغتنامه دهخدا
خام جرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام موضعی بوده است بقرب خوارزم . در سال 93 هَ . ق . که قتیبه با خوارزمشاه صلح کرد خام جرد را بگشاد. (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعیدنفیسی ج 1 ص 267 بنقل ازطبری ج 8 صص 83 - 90 و ابن اثیر ج 4 صص 233 - 236).
-
خام جوش
لغتنامه دهخدا
خام جوش . (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) غذای نیک ناپخته . خام پخته . || مرد بی تجربه . مرد ناپخته : ولی بجوشم ازین خام جوش یک سبلت قراطغانشه پشمین گه طعان و ضراب .خاقانی .
-
خام خوی
لغتنامه دهخدا
خام خوی . (ص مرکب ) آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد. (آنندراج ) (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی .نظامی (از آنندراج ).
-
خام خیال
لغتنامه دهخدا
خام خیال . (ص مرکب ) آنکه خیالات فاسد و اندیشه های تباه در سر داشته باشد. (آنندراج ). کسی که صاحب خیالات فاسد است .
-
خام درایی
لغتنامه دهخدا
خام درایی . [دَ ] (حامص مرکب ) کنایه از بیهوده گویی است . (آنندراج ) (اشتینگاس ). هرزه درایی . لک درایی . هرزه لایی . یاوه سرایی . هرزه سرایی . ژاژخایی . گفتار بی معنی : گر کسی گوید ماننده ٔ او هیچ شه است گو برو خام درایی مکن و ژاژ مخای . فرخی (از آن...
-
خام دست
لغتنامه دهخدا
خام دست . [ دَ ] (ص مرکب ) خام مشق . ناتجربه کار. (آنندراج ).ناآزموده . بی ربط در کار و عمل . بی وقوف . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). غیر ماهر : ماند حیران در آنکه چون سازدنرد با خام دست چون بازد. نظامی .نشاید دید خصم خویش را خردکه نرد از خام دستان کم ...