کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خامی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خامی کردن
لغتنامه دهخدا
خامی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناپختگی کردن . جهالت . ناآزمودگی نشان دادن : نکنم بیخودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی ؟نظامی .
-
جستوجو در متن
-
طعنه کشیدن
لغتنامه دهخدا
طعنه کشیدن . [ طَ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تحمل کردن سرزنش دیگران را. توبیخ رسیدن به کسی : طعنه ٔ خامی همان صائب ز مردم میکشم گرچه میریزد شرار از سوز گفتارم چو شمع.صائب .
-
بارکشی
لغتنامه دهخدا
بارکشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل بار کشیدن . مجازاً، تحمل رنج و سختی کردن . (دِمزن ) : باز نگویم که ز خامی بودبارکشی کار نظامی بود. نظامی .خشت زنی پیشه ٔ پیران بودبارکشی کار اسیران بود. نظامی . || بردن بار از جایی بجای دیگر که پیشتر نقلیه نامی...
-
بی دانشی
لغتنامه دهخدا
بی دانشی . [ ن ِ ] (حامص مرکب )بی علمی . نادانی . جهل . (فرهنگ فارسی معین ). نادانی وکردار نادان و هر چیز نالایق بعمل کسی . غمری . (ناظم الاطباء). بیخبری . بی علمی . جهل و نادانی : براه مسیحا بدو دادمش ز بی دانشی روی بگشادمش . فردوسی .مر آن را سکندر ...
-
درکشیدن
لغتنامه دهخدا
درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) کشیدن . ساختن . برآوردن . محیط کردن . گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری به گرد این همه در کشیده به یک باره . (حدود العالم ). باکالیجار بترسید و سوری استو...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) مطلق دانه را گویند. (برهان ). دانه . دانه ٔ هر چیز. حبه . مخفف دانه است . (برهان ). تخم هر چیز که بکارند و بروید. (آنندراج ) : دان است و دام خال و خم زلف آن صنم من سال و ماه بسته بدان دان و دام دل . سوزنی .فراخی در جهان چندان اثر کردکه یک ...
-
بادنجان بری
لغتنامه دهخدا
بادنجان بری . [ دَ / دِ جا ن ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادنجان صحرائی . حَدَق . عِرْصِم . بهندی بهت کتائی و بزرگ آنرا بهرنا و بیونانی کفیشون نامند. ماهیت آن : نبات آن بقدر ذرعی و زیاده بر آن و پرشعبه و خاردار و مزروع و خودرو و استاده و مفر...
-
نهاری
لغتنامه دهخدا
نهاری . [ ن َ ] (اِ) اندکی مایه طعام بود که بخورند و گویند نهاری کنیم تا طعامی دیگر رسیدن ، چنانکه بعضی دیگر گویند صفرا بشکنیم از آن سبب که نهار باشد یعنی ناشتا که چون آن خورند آن را نهاری گویند یعنی ناشتا شد. (لغت فرس اسدی ص 518). طعام ناشتا باشد یع...
-
کوبیدن
لغتنامه دهخدا
کوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاریخ گیلان ).- آهن سرد کوبیدن ...
-
سر کشیدن
لغتنامه دهخدا
سر کشیدن . [ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سر برداشتن . || ابا کردن . قبول ننمودن . (آنندراج ). امتناع کردن . نافرمانی کردن . روی گرداندن : درنگ آورد راستیها پدیدز راه هنر سر نباید کشید. فردوسی .که یارد گذشتن ز پیمان اوی دگر سر کشیدن ز فرمان اوی . فر...
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...
-
بیخودی
لغتنامه دهخدا
بیخودی . [ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخود. مقابل هشیاری . ناهشیاری . مدهوشی . (ناظم الاطباء). بی خبری : جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 1 و 2).می خوردن من نه از برای طرب است نی بهر فساد و ترک د...
-
مقابله
لغتنامه دهخدا
مقابله . [ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) رویارویی و مواجهه . (ناظم الاطباء). مقابلة : ملک حسین را... با امیر مسعود مقابله روی نمود. (حبیب السیر خیام ج 3 ص 380). || روباروی . محاذات . حِذاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر از مقابله تیر...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...