کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالگروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال . (اِخ ) نام کوهی است روبروی دبیبه از بنی سلیم و بنا بر قول دیگر در زمین غطفان ، و نام آن در این بیت آمده است : اهاجک بالخال الحمول الدوافعفانت لمهوا من الارض نازع .(در معجم البلدان از یاقوت حموی ج 3 ص 390).
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال . (اِخ ) نام موضعی است در شق الیمامه . (معجم البلدان ج 3 ص 391).)
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال . (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر روی . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون ، دلربای ، دلجوی ، دلفریب ، دل آرای ، مشکین ، عنبرین ، عبنربوی ، عنبربار، مع...
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال . (ع اِ) برادر مادر. (از برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی ص 45) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). به هندی مامون گویند. (غیاث اللغات ). کاکویه . دائی . آبو. آبی . ج ، اَخوال ، اَخوَلة، خُولَة، خُ...
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال . [ خال ل ] (ع ص ) پریشان . متفرق و منه : عسکر خال ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال .(ع مص ) گمان بردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ومنه ، «خال الشی ٔ خالا» . || لنگ شدن ستور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و منه ، خال الدابه خالا. || (اِ) در اصطلاح صوفیان : معصیت . صاحب طارقه گفته است که خال عبارت از ظلمت معصیت است که میان ...
-
خال خال
لغتنامه دهخدا
خال خال . (ص مرکب ) بسیار لکه دار. (ناظم الاطباء). منقش به خالها. با خالها. منقطه . مرقش . رجوع به لغت خال شود.
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِ) پهلوی ، گره (دسته ، گروه ). ارمنی ، گره (ملت ، جمعیت ). بلوچی ، گرف . ایرانی باستان ، ظاهراً گروثوه . کردی ، کوروه (اجتماع اشخاص ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).جماعت مردم را گویند و به عربی قوم خوانند. (غیاث ) (برهان ). جماعة از مردم ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، واقع در 58 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی باختر راه مشهد به ارداک . هوای آن سرد و دارای 171 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراع...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 108هزارگزی شمال باختری مشهد و 20هزارگزی شمال خاوری رادکان . هوای آن سرد و دره است . دارای 462 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و چغندر، ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 6000گزی باختر مسکون و 4000گزی باختر شوسه ٔ بم به سبزواران . هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات است . ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 5000گزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به شهرستان ایرانشهر. هوای آن گرم و مالاریائی است . دارای 55 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات خرما و برنج ، شغ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان گروه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 18000گزی شمال ساردوئیه و 10000گزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین . هوای آن سرد. دارای 360 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و تریاک و شغل ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هشتگانه ٔ بخش ساردوئیه جیرفت که در شمال ساردوئیه واقع است . حدود آن بشرح زیر است :از شمال به دهستان راین ، از خاور به دهستان مرغک ، از جنوب به دهستان ساردوئیه ، از باختر به دهستان هنزل . موقعیت آن کوهستانی ا...
-
گروه گروه
لغتنامه دهخدا
گروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .رجوع به گروه و گروها گروه شود.