کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالی گذاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خالی گذاشتن
لغتنامه دهخدا
خالی گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تهی گذاشتن .- خانه خالی گذاشتن ؛ خانه را بدون ساکن گذاشتن . در خانه کسی نگذاشتن : بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 515).
-
واژههای مشابه
-
شکم خالی
لغتنامه دهخدا
شکم خالی . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از گرسنه . (از یادداشت مؤلف ) : درونت حرص نگذارد که زربر دوستان پاشی شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد. سعدی .|| کنایه از میان تهی . (یادداشت مؤلف ).
-
دست خالی
لغتنامه دهخدا
دست خالی . [ دَ ] (ص مرکب ) تهی دست . دست تهی . صفرالید.- دست خالی (به اضافه ) ؛بی بضاعت و مایه . و رجوع به دست تهی شود.- دست خالی برگرداندن کسی را ؛ مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن .- دست خالی برگشتن یا آمدن ؛ آمدن از سفر بی ره آور...
-
میان خالی
لغتنامه دهخدا
میان خالی . (ص مرکب ) کاواک . (ناظم الاطباء). میان تهی . اجوف . مجوف . کاواک . توخالی : اگرچه نیست چو من در جهان میان خالی گر از میان بروم میشود جهان خالی . مسیح کاشی .و رجوع به میان تهی شود.
-
نان خالی
لغتنامه دهخدا
نان خالی . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نان تهی . نان پتی . نان خشک . نان بی نانخورش .
-
بغداد خالی
لغتنامه دهخدا
بغداد خالی . [ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ) بغداد خراب . بغداد کهنه . کنایه از گرسنگی و شکم خالی باشد. (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). شکم خالی . (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ذیل بغداد) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغداد خراب شود. || کنایه از ساغر خا...
-
خال خالی
لغتنامه دهخدا
خال خالی . (ص نسبی ) صاحب خالها.
-
خالی بودن
لغتنامه دهخدا
خالی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) تهی بودن : ز درویش خالی نبودی درش . سعدی (بوستان ).- جای فلان خالی بودن . رجوع شود به جای فلان خالی . || خلوت بودن . || بخلوت بودن . تنها بودن . با کسی نبودن . || خالص بودن . بی آمیغ بودن : نصیحت چو خالی بود از غرض .سعد...
-
خالی خواستن
لغتنامه دهخدا
خالی خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب خلوت کردن . تقاضای ملاقات خصوصی کردن . استخلاء. (منتهی الارب ) : گفتم بیاریدش ، درآمد و خالی خواست . (تاریخ بیهقی ).
-
خالی داشتن
لغتنامه دهخدا
خالی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تهی داشتن : اندرون از طعام خالی دارتا در او نور معرفت بینی . سعدی (گلستان ).|| خلوت کردن با : امیر از سرای برآمد و بر ایشان خالی داشت تا نماز دیگر. (تاریخ بیهقی ).
-
خالی شدن
لغتنامه دهخدا
خالی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن . (ناظم الاطباء). مطاوعه ٔ خالی کردن : تیر اندازد بسوی سایه اوترکشش خالی شود در جستجو. مولوی .حلق جان از فکر تن خالی شودآنگهان روزیش اجلالی شود. مولوی . || خلوت شدن : زمانی برآسای با شهره زن چو خالی شود خانه ا...
-
خالی گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خالی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن از چیزی .- خالی گردانیدن سرای یا خانه ؛ خانه را تخلیه کردن . ساکنان خانه را از خانه بیرون بردن .- خالی گردانیدن مجلس ؛ مجلس را خلوت کردن . مجلس را بی اغیار کردن .
-
خالی گردیدن
لغتنامه دهخدا
خالی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن از چیزی . تَعَرّی . (منتهی الارب ) .- خالی گردیدن سرای یا خانه ؛ بدون ساکن شدن آن .- خالی گردیدن مجلس ؛ خلوت شدن آن . بدون بیگانه و اغیار شدن آن .
-
خالی گشتن
لغتنامه دهخدا
خالی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تهی شدن . خالی گردیدن : هراة از شوایب نزاع و ظلم متعدیان خالی گشت و بعدل وافر سلطان حالی شد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به «خالی گردیدن » و ترکیبات آن شود.