کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خالی کردن
لغتنامه دهخدا
خالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن . پرداختن از.تَخلیَه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده . شاکری بخاری (از صحاح الفرس ).گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی . مولوی...
-
واژههای مشابه
-
شکم خالی
لغتنامه دهخدا
شکم خالی . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از گرسنه . (از یادداشت مؤلف ) : درونت حرص نگذارد که زربر دوستان پاشی شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد. سعدی .|| کنایه از میان تهی . (یادداشت مؤلف ).
-
دست خالی
لغتنامه دهخدا
دست خالی . [ دَ ] (ص مرکب ) تهی دست . دست تهی . صفرالید.- دست خالی (به اضافه ) ؛بی بضاعت و مایه . و رجوع به دست تهی شود.- دست خالی برگرداندن کسی را ؛ مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن .- دست خالی برگشتن یا آمدن ؛ آمدن از سفر بی ره آور...
-
میان خالی
لغتنامه دهخدا
میان خالی . (ص مرکب ) کاواک . (ناظم الاطباء). میان تهی . اجوف . مجوف . کاواک . توخالی : اگرچه نیست چو من در جهان میان خالی گر از میان بروم میشود جهان خالی . مسیح کاشی .و رجوع به میان تهی شود.
-
نان خالی
لغتنامه دهخدا
نان خالی . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نان تهی . نان پتی . نان خشک . نان بی نانخورش .
-
بغداد خالی
لغتنامه دهخدا
بغداد خالی . [ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ) بغداد خراب . بغداد کهنه . کنایه از گرسنگی و شکم خالی باشد. (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). شکم خالی . (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ذیل بغداد) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغداد خراب شود. || کنایه از ساغر خا...
-
خال خالی
لغتنامه دهخدا
خال خالی . (ص نسبی ) صاحب خالها.
-
خالی بودن
لغتنامه دهخدا
خالی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) تهی بودن : ز درویش خالی نبودی درش . سعدی (بوستان ).- جای فلان خالی بودن . رجوع شود به جای فلان خالی . || خلوت بودن . || بخلوت بودن . تنها بودن . با کسی نبودن . || خالص بودن . بی آمیغ بودن : نصیحت چو خالی بود از غرض .سعد...
-
خالی گذاردن
لغتنامه دهخدا
خالی گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به «خالی گذاشتن » شود.
-
خالی گذاشتن
لغتنامه دهخدا
خالی گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تهی گذاشتن .- خانه خالی گذاشتن ؛ خانه را بدون ساکن گذاشتن . در خانه کسی نگذاشتن : بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 515).
-
خالی گردیدن
لغتنامه دهخدا
خالی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن از چیزی . تَعَرّی . (منتهی الارب ) .- خالی گردیدن سرای یا خانه ؛ بدون ساکن شدن آن .- خالی گردیدن مجلس ؛ خلوت شدن آن . بدون بیگانه و اغیار شدن آن .
-
خالی گشتن
لغتنامه دهخدا
خالی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تهی شدن . خالی گردیدن : هراة از شوایب نزاع و ظلم متعدیان خالی گشت و بعدل وافر سلطان حالی شد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به «خالی گردیدن » و ترکیبات آن شود.
-
خالی ماندن
لغتنامه دهخدا
خالی ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) تهی ماندن از. || بی اهل ومردم شدن . بی ساکن شدن . چون : بلاد از مردم خالی ماند.شغر. (منتهی الارب ). || خالی نماندن ؛ از عهده ٔ کاری برآمدن : خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی ... خالی نماند. (کلیله و دمنه ).
-
خالی نشستن
لغتنامه دهخدا
خالی نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) بخلوت نشستن . تنها نشستن : این سه تن خالی بنشستند و منشور و مواضعه ٔ جوابها نبشته و هر دو بتوقیع مؤکدشده با احمد بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). دیگر روز شبگیر مرا بخواند رفتم خالی نشسته بود گفت : چه کردی ؟...