کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خالی
لغتنامه دهخدا
خالی ٔ. [ ل ِءْ ] (ع ص ) شتری که فروخوابد بی علتی یاحرونی کند و نگذارد جا را. یقال : ناقة خالی ٔ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
خالی
لغتنامه دهخدا
خالی . (اِ) گلیم بزرگ و منقش و پرزدار که در این زمان قالی گویند. || دایی و خالو. || پوشاک . جامه . لباس . || کمان اَبرو. || لواو علم و رایت . || شعله . (ناظم الاطباء).
-
خالی
لغتنامه دهخدا
خالی . (اِخ ) حسن بیک . وی از شعرای دربار جهانگیر پادشاه هندوستان بوده است . وفاتش بسال 1021 هَ . ق . اتفاق افتاد و این بیت او راست :عشق خوبان وفاکیش ندارد سودی سر آن شوخ بگردم که جفاکیش بود.(قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2019).
-
خالی
لغتنامه دهخدا
خالی . (ع ص ) تهی . مقابل پر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (فرهنگ نظام ). پرداخته . خِلْوْ. (منتهی الارب ) (دهار). خَلّی . (دهار) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). صِفر. صَفِر. صُفُر. عِرو. (منتهی الارب ) : چون می خورم بسات...
-
خالی
لغتنامه دهخدا
خالی . (ع ق ) تنها: امیر بر خضرا رفت و خواجه بطارم دیوان بنشست خالی و استادم را بخواند. (تاریخ بیهقی ). امیر برخاست و فرود سرای رفت ونشاط شراب کردی خالی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406).
-
واژههای مشابه
-
شکم خالی
لغتنامه دهخدا
شکم خالی . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از گرسنه . (از یادداشت مؤلف ) : درونت حرص نگذارد که زربر دوستان پاشی شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد. سعدی .|| کنایه از میان تهی . (یادداشت مؤلف ).
-
دست خالی
لغتنامه دهخدا
دست خالی . [ دَ ] (ص مرکب ) تهی دست . دست تهی . صفرالید.- دست خالی (به اضافه ) ؛بی بضاعت و مایه . و رجوع به دست تهی شود.- دست خالی برگرداندن کسی را ؛ مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن .- دست خالی برگشتن یا آمدن ؛ آمدن از سفر بی ره آور...
-
میان خالی
لغتنامه دهخدا
میان خالی . (ص مرکب ) کاواک . (ناظم الاطباء). میان تهی . اجوف . مجوف . کاواک . توخالی : اگرچه نیست چو من در جهان میان خالی گر از میان بروم میشود جهان خالی . مسیح کاشی .و رجوع به میان تهی شود.
-
نان خالی
لغتنامه دهخدا
نان خالی . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نان تهی . نان پتی . نان خشک . نان بی نانخورش .
-
بغداد خالی
لغتنامه دهخدا
بغداد خالی . [ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ) بغداد خراب . بغداد کهنه . کنایه از گرسنگی و شکم خالی باشد. (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). شکم خالی . (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ذیل بغداد) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغداد خراب شود. || کنایه از ساغر خا...
-
خال خالی
لغتنامه دهخدا
خال خالی . (ص نسبی ) صاحب خالها.
-
خالی بودن
لغتنامه دهخدا
خالی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) تهی بودن : ز درویش خالی نبودی درش . سعدی (بوستان ).- جای فلان خالی بودن . رجوع شود به جای فلان خالی . || خلوت بودن . || بخلوت بودن . تنها بودن . با کسی نبودن . || خالص بودن . بی آمیغ بودن : نصیحت چو خالی بود از غرض .سعد...
-
خالی خواستن
لغتنامه دهخدا
خالی خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب خلوت کردن . تقاضای ملاقات خصوصی کردن . استخلاء. (منتهی الارب ) : گفتم بیاریدش ، درآمد و خالی خواست . (تاریخ بیهقی ).
-
خالی داشتن
لغتنامه دهخدا
خالی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تهی داشتن : اندرون از طعام خالی دارتا در او نور معرفت بینی . سعدی (گلستان ).|| خلوت کردن با : امیر از سرای برآمد و بر ایشان خالی داشت تا نماز دیگر. (تاریخ بیهقی ).