کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاف
لغتنامه دهخدا
خاف . (اِخ ) دهی است از دهستان بهرستاق شهرستان لاریجان . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114).
-
خاف
لغتنامه دهخدا
خاف . (اِخ ) صورتی از املاء خواف است و آن ناحیتی است در خراسان ، در تاریخ گزیده (صفحه ٔ 616) و نسخه بدل نزهةالقلوب (ج 3 ص 154) این املاء برای خواف بکار رفته است . رجوع به خواف شود.
-
خاف
لغتنامه دهخدا
خاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) بسیار ترسنده . (از آنندراج ). منه : رجل خاف ؛ مرد بسیار ترسنده . کما یقال «رجل صات »؛یعنی مرد شدیدالصوت . (منتهی الارب ). || خاف نیز نعت است از خفاء. (منتهی الارب ). پنهان شونده .
-
جستوجو در متن
-
خافی
لغتنامه دهخدا
خافی . (ص نسبی ) اهل خاف . کسی که بشهرستان خاف منسوب باشد.
-
خافة
لغتنامه دهخدا
خافة. [ خاف ْ ف َ ] (ع اِ) رجوع به خافّه شود.
-
متخاف
لغتنامه دهخدا
متخاف . [ م ُ ت َخاف ف ] (ع ص ) سبک شونده . (آنندراج ). چست و چالاک و سبک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخافف و متخافف شود.
-
خافه
لغتنامه دهخدا
خافه . [ خاف ْ ف َ ] (ع اِ) وعاء حب ؛ پوستی که دانه ٔ گندم و جو و امثال آن دروی است . || جبه ٔ چرمین عسل چینان . || خریطهائی که در آن عسل نهند. || سفره ٔ برداشته سرهاکه بخریطه ماند و در آن عسل چینند. (منتهی الارب ).
-
تخاف
لغتنامه دهخدا
تخاف . [ ت َ خاف ف ] (ع مص ) ضد تثاقل . (تاج الع__روس ج 6 ص 93) (اقرب الموارد) (قط-ر المحیط). و منه حدیث مجاهد و قد سأله حبیب بن ابی ثابت : انی اخاف ان یؤثر السجود جبهتی . فقال اذا سجدت فتخاف ؛ ای ضعجبهتک علی الارض وضعاً خفیفاً. (تاج العروس ایضاً).
-
ذلفاء
لغتنامه دهخدا
ذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) جاریة ابن طرخان . مرزبانی در الموشح گوید: اخبرنی محمدبن یحیی قال یروی ان ّ العباس بن الاحنف دخل علی الذلفاء جاریة ابن طرخان فقال اجیزی هذا البیت :اهدی له احبابه اُترُجّه فبکی و اشفق من عیافة زاجرفقالت :خاف التلوّن اِذْ اَتَته لان...
-
جنف
لغتنامه دهخدا
جنف . [ ج َ ن َ ] (ع مص ) میل کردن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ). || میل کردن از راه . (منتهی الارب ). میل کردن بسوی ظلم . (غیاث از شرح نصاب )(از اقرب الموارد). || ظلم کردن . (اقرب الموارد). ستم کردن : فمن خاف من موص جنفاً او اثماً فا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هارون بردعی ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای مائه ٔ چهارم هجری است . ابوبکر طاهری و ابومحمد مرتعش را دیده و نسبت به ابومحمد مرتعش رساند. و از کلام اوست که گفته :که از دیدارش منفعت نبری از سخنش سود نخواهی برد. هم از کل...
-
هبةا
لغتنامه دهخدا
هبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ )ابن علی بن محمد حسنی بغدادی ، مکنی به ابوالسعادات شریف و معروف به ابن شجری ، از ائمه ٔ لغت و عالم به ادب و احوال عرب بود. به سال 450 در بغداد متولد شد و در 542 هَ .ق . در همان شهر درگذشت . وی مردی خوش بیان وفصیح بود ...
-
دستبند
لغتنامه دهخدا
دستبند. [ دَ ت َ ب َ ] (معرب ، اِ مرکب ) بازیی است مجوس را که دست یکدیگر را گرفته به دور هم می چرخند همچون رقصیدن . (از اقرب الموارد). قسمی بازی که عرب آنرا دَعکسة گویند. (از مهذب الاسماء). نوعی از رقص ایرانیان قدیم که دست یکدیگررا گرفته و می چرخند و...
-
خوف
لغتنامه دهخدا
خوف . [ خ َ ] (ع اِ) قتل . عمل کشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : و لنبلونکم بشی ٔ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس ... و بشر الصابرین . (قرآن 155/2). || کارزار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فاذا جا...