کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاطر جمع داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاطر جمع داشتن
لغتنامه دهخدا
خاطر جمع داشتن . [ طِ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) خیال راحت داشتن : در عالم صورت تو میروی اما در حقیقت من میروم . خاطر جمع دار. (انیس الطالبین ص 206).
-
واژههای مشابه
-
گل خاطر
لغتنامه دهخدا
گل خاطر. [ گ ُ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 9500گزی شمال سرپل ذهاب و 4000گزی خاور راه فرعی باویسی . هوای آن گرم و دارای 120 تن سکنه است . آب آن از نهر ولاش ومحصول آن غلات ، برنج ، صیفی و لبنیات و شغل اهالی...
-
گشاده خاطر
لغتنامه دهخدا
گشاده خاطر. [ گ ُ دَ /دِ طِ ] (ص مرکب ) آنکه ذهنش صافی باشد. روشن ضمیر.
-
گران خاطر
لغتنامه دهخدا
گران خاطر. [ گ ِ طِ ] (ص مرکب ) آزرده دل و رنجیده خاطر. (آنندراج ).
-
کشیده خاطر
لغتنامه دهخدا
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . شکسته دل . (آنندراج ). رنجیده . آزرده . (ناظم الاطباء).
-
کوفته خاطر
لغتنامه دهخدا
کوفته خاطر. [ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). مهموم و مغموم و دلتنگ . (ناظم الاطباء) : خلیفه بفرمود تا علم او را در پیش علم سلطان محمد بردند. آن خبر چون به سلطان رسید سخت متأثر شد و کوفته خاطر گشت . (جهانگشای...
-
گرفتن خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفتن خاطر. [ گ ِ رِ ت َ ن ِ طِ ] (مص مرکب ) رنجیدن خاطر. (غیاث ). آزرده شدن . آزردگی . رجوع به گرفته خاطر شود.
-
گرفته خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفته خاطر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر و ملول و ناخوش . (آنندراج ).
-
نگران خاطر
لغتنامه دهخدا
نگران خاطر. [ ن ِ گ َ طِ ] (ص مرکب ) آشفته خاطر. مضطرب . پریشان : اصحاب نگران خاطر شدند. (انیس الطالبین ص 203). صاحب منزل از آن حال نگران خاطر شد. (انیس الطالبین ص 167). من قوی نگران خاطر شدم از جهت گریختن غلام . (انیس الطالبین ص 92).
-
شوریده خاطر
لغتنامه دهخدا
شوریده خاطر. [ دَ / دِ طِ] (ص مرکب ) دلگیر و محزون و ملول . (ناظم الاطباء).
-
عقیم خاطر
لغتنامه دهخدا
عقیم خاطر. [ ع َ طِ ] (ص مرکب ) دارای خاطری عقیم . که خاطری جامد دارد. که خاطرش را جولانی نباشد : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی عقیم خاطر جوقی سقیم ابتر.خاقانی .
-
غبار خاطر
لغتنامه دهخدا
غبار خاطر. [ غ ُ رِ طِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار دل . مجازاً به معنی آزردگی خاطر : چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از رهگذار ما نرسد. حافظ.- غبار بر خاطر ماندن ؛ رنجیدگی و کدورت در خاطر یا دل ماندن : عاقبت از ما غبار ماندو زنهارتا ز ...
-
غنچه خاطر
لغتنامه دهخدا
غنچه خاطر. [ غ ُ چ َ / چ ِ طِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . (بهار عجم ) (آنندراج ). مغموم . حزین . دلتنگ . ملول . (ناظم الاطباء) : غیر اگر نشکفد از شعر تر من سنجرغنچه خاطر نشوم کآن گل باغ حسد است .سنجر کاشی (از بهار عجم ) (آنندراج ).
-
شکسته خاطر
لغتنامه دهخدا
شکسته خاطر. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) مضطرب . آشفته . پریشان . مغموم . آزرده . (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعاره ٔ مشهور است . (آنندراج ).که خاطری رنجیده و آزرده دارد : من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده ....