کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خار عقرب
لغتنامه دهخدا
خار عقرب . [ رِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از بهرام که صاحب برج عقرب است . (آنندراج ). کنایه از مریخ چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (غیاث اللغات ) : در اثر بهر مراعات و لیش ؟؟خار عقرب چوگل میزان است .انوری ابیوردی (از آنندراج ).
-
خار کتف
لغتنامه دهخدا
خار کتف . [ رِ ک ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دو استخوان کتف در طرفین بدن و در خلف شانه در قسمت فوقانی پشت بین دنده ٔ دوم و دنده ٔ هشتم و در طرفین خط وسط (تیره ٔ پشت ) قرار می گیرد و بواسطه ٔ زائده ٔ خارجیش با استخوان چنبر مربوط شود. این استخوان که از...
-
خار کن
لغتنامه دهخدا
خار کن . [ ک َ ] (فعل امر مرکب ) صیغه ٔ امر مفرداست از مصدر خار کندن . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373).
-
خار ماهی
لغتنامه دهخدا
خار ماهی . [ رْ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استخوان ماهی . (آنندراج ). تیغ ماهی . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384) .
-
خار مرغ
لغتنامه دهخدا
خار مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه را مشخص کنند و باید دانست که بعضی از نسخ این نام را رخا مرغ ضبط کرده اند : «و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلک...
-
خار مغیلان
لغتنامه دهخدا
خار مغیلان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خار درخت ام غیلان که هندش کیگر گویند یعنی ببول . (آنندراج ).ام غیلان ، مغیلان ، سَمر، طَلح رجوع به ام غیلان شود، قتادة. (منتهی الارب ). حَسَک . (صراح اللغة) : جمال کعبه چنان می کشاندم بنشاطکه خارهای مغ...
-
خار مهک
لغتنامه دهخدا
خار مهک . [ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارْمَهک نیز ضبط کرده است . حشیشی است کوهی که در سنگستان روید و بهترین آن سبز باشد گرم و خشک است در سوم . گویند اگر قدری از آن در زیر بالین طفلی که از دهن او آب رفته باشد بگذ...
-
خار نشاندن
لغتنامه دهخدا
خار نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود : خار سودای تو در دل بهوای گل وصل بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
-
خار نشستن
لغتنامه دهخدا
خار نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف خارخلیدن . رجوع به خار نشاندن شود : این خار غم که در دل بلبل نشسته است از خون گل خمار خود اول شکسته است .صائب (از آنندراج ).
-
خار واژگونه
لغتنامه دهخدا
خار واژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به لغت هندی چچرا است . (الفاظ الادویه ص 106 و ص 89).
-
خس و خار
لغتنامه دهخدا
خس و خار. [ خ َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خس و خاشاک ، آشغال . || تیغ. خار. شوک : وین گل و لاله ٔ خاکی که همی رویدبا گل دانش پیشت خس وخارستی . ناصرخسرو.تن درختی است خرد بار و دروغ و مکرخس و خار است حذر کن ز خس و خارش .ناصرخسرو.
-
خار بر دیوار نهادن
لغتنامه دهخدا
خار بر دیوار نهادن . [ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بر روی دیوار خار قرار دادن و به عربی آن را تشویک می گویند. (منتهی الارب ).
-
خار خشک زهردار
لغتنامه دهخدا
خار خشک زهردار. [ رِ خ ُ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).
-
خار در پای شدن
لغتنامه دهخدا
خار در پای شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب م ) خار و تیغ در پای انسان شدن . شاکه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
خار در پیراهن شدن
لغتنامه دهخدا
خار در پیراهن شدن . [ دَ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ایذاء رساندن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) : گل اندامی که در پیراهن من خار میریزد. صائب (از آنندراج ).رجوع به کلمه ٔ خار شود.