کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در جیب افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خار در جیب افکندن
لغتنامه دهخدا
خار در جیب افکندن . [ دَ ج َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایذاء کردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 53) : خار در جیب گلستان فکند گلخن ماخنده بر نغمه ٔ داود زند شیون ما. طالب آملی (از آنندراج ).رجوع بذیل کلمه ٔ خار شود.
-
واژههای مشابه
-
پای خار
لغتنامه دهخدا
پای خار. (اِ مرکب ) سنگ پا. نُسفه . نشفه . (منتهی الارب ). و آن سنگی باشد سیاه و متخلخل که بدان شوخ کف پای سترند.
-
پشت خار
لغتنامه دهخدا
پشت خار. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد چون چند شانه ٔ بهم پیوسته گرفتن گرد و موی زاید را از ظاهر بدن اسب و استر و غیره . قشو. فِرجول . کبیجه . فرجون .
-
خار کردن
لغتنامه دهخدا
خارکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ژولیدگی مو را با شانه از بین بردن . از هم جدا کردن موی ژولیده و آشفته بوسیله ٔ شانه و خاصه شانه ٔ دنده درشت . غاز کردن .
-
خار اسپید
لغتنامه دهخدا
خار اسپید. [ رِاِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج ) . رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود.
-
خار پیراهن
لغتنامه دهخدا
خار پیراهن . [ رِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مخل و موذی است . (آنندراج ) : خار پیراهن فانوس شود رشته ٔ شمعجا به هر بزم که آن آتش سوزان دارد.فطرت (از آنندراج ).
-
خار جهودان
لغتنامه دهخدا
خار جهودان . [ رِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً جهودانه و آن درختی است که به عربی شائکه گویند و صمغ آن را عنزروت نامند.
-
خار چیدن
لغتنامه دهخدا
خار چیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محافظت کردن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
-
خار خاصره
لغتنامه دهخدا
خار خاصره . [ رِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برجستگی های استخوانی است بر روی استخوان خاصره و بر دو قسم است : خارخاصره خلفی و خارخاصره قدامی . خار خاصره خلفی ابتدای فرورفتگی است که نقطه برجسته ٔ مقابل آن به خار نسائی موسوم است این خارهای خا...
-
خار خرمابن
لغتنامه دهخدا
خار خرمابن . [ رِ خ ُ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خار درخت خرما. یکی از معانی لغت طَمیل میباشد. (منتهی الارب ).
-
خار خشک
لغتنامه دهخدا
خار خشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که ازسبزی افتاده و خشک شده است . ضَریع. (منتهی الارب ).
-
خار خوردن
لغتنامه دهخدا
خار خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن . مُکالَبَه که آن خار خوردن شتر است . (منتهی الارب ) : اشتر آمد این وجود خارخوارمصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی .حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد...
-
خار دراز
لغتنامه دهخدا
خار دراز. [رِ دِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که بزرگ است و دراز. اَسَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کلمه ٔ اسل شود.
-
خار درودن
لغتنامه دهخدا
خار درودن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن باغ و بوستان از خار. کندن و پیراستن مزرعه از خار : خار ترم که تازه ز باغم دروده اندمحروم بوستانم و مردودآتشم .فصیحی هروی (از آنندراج ).