کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار بر سر دیوار نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خار خلیدن
لغتنامه دهخدا
خار خلیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خار نشستن در چیزی . خار در چیزی فرورفتن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
-
خار دراز
لغتنامه دهخدا
خار دراز. [رِ دِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که بزرگ است و دراز. اَسَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کلمه ٔ اسل شود.
-
خار درودن
لغتنامه دهخدا
خار درودن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن باغ و بوستان از خار. کندن و پیراستن مزرعه از خار : خار ترم که تازه ز باغم دروده اندمحروم بوستانم و مردودآتشم .فصیحی هروی (از آنندراج ).
-
خار دلوکش
لغتنامه دهخدا
خار دلوکش . [ رِ دَل ْوْ ک َ/ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاری است از آهن ، بدان دلو که در چاه افتاده باشد برآورند. (آنندراج ).
-
خار دیده
لغتنامه دهخدا
خار دیده . [ رِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )خار چشم . موذی . مزاحم . مانع. رنج دهنده . خار راه .
-
خار راه
لغتنامه دهخدا
خار راه . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مانع و حایل . (آنندراج ). مزاحم . مانع. سد راه پیشرفت .
-
خار ره
لغتنامه دهخدا
خار ره . [ رِ رَه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخفف خار راه . رجوع به خار راه شود.
-
خار زدن
لغتنامه دهخدا
خار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چیزی نوک تیز در تن یا جای دیگر. نخس . (بحر الجواهر). نخس معنیش قریب بمعنی دَخز است جز آنکه حالتی است که در آن چوب و انگشت بکار رود. (بحر الجواهر).
-
خار زرد
لغتنامه دهخدا
خار زرد. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است بیابانی ، عَرفَج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود.
-
خار زمانه
لغتنامه دهخدا
خار زمانه . [ رِ زَ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سختی . ناراحتی : خارزمانه باخرماست هر تنگی را فراخی و هر عسری را یسری است .(آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). ان مع العسر یسراً.
-
خار سپید
لغتنامه دهخدا
خار سپید. [ رِ س ِ ] (اِ مرکب ) نام داروئی است که آن را بادآورد نیز گویند. (آنندراج ). نام داروئی است . (شرفنامه ٔ منیری ). خاریست سپید رنگ که آن را خارچه نیز می گویند... به عربی آن را نمامه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 360). رجوع به خار اسپید و سپید...
-
خار سفید
لغتنامه دهخدا
خار سفید. [ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارزد. رجوع به خار سپید و سپید خار شود.
-
خار شتر
لغتنامه دهخدا
خار شتر. [ رِ ش ُ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاری معروف است و آن جنسی باشد از خار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گیاهی است خاردار که شتر آن رابرغبت تمام خورد آن را اش...
-
خار شدن
لغتنامه دهخدا
خار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خار شدن زلف یا گیسو. بشدن ژولیدگی آن با شانه کردن .
-
خار شمردن
لغتنامه دهخدا
خار شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز انگاشتن . بهیچ ناگرفتن . پست شمردن . حقیر گرفتن . احتقار. (منتهی الارب ).