کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار استخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خار شمردن
لغتنامه دهخدا
خار شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز انگاشتن . بهیچ ناگرفتن . پست شمردن . حقیر گرفتن . احتقار. (منتهی الارب ).
-
خار عانه
لغتنامه دهخدا
خار عانه . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزدیک ارتفاق عانه برجستگیی است موسوم به خار عانه . (نقل از کالبدشناسی هنری تألیف نعمت اﷲ کیهانی چ 1325 هَ . ش . ص 40).
-
خار عقرب
لغتنامه دهخدا
خار عقرب . [ رِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از بهرام که صاحب برج عقرب است . (آنندراج ). کنایه از مریخ چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (غیاث اللغات ) : در اثر بهر مراعات و لیش ؟؟خار عقرب چوگل میزان است .انوری ابیوردی (از آنندراج ).
-
خار کشیدن
لغتنامه دهخدا
خار کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حمل خار کردن . || تحمل ناراحتی نمودن . کارهای سخت و صعب تحمل کردن . مؤلف آنندراج معتقد است تخصیص خار بصله ٔ «به » بیجاست و همچنین تخصیصش به «از» نیز صحیح نیست یعنی به خار کشیدن بمعنی درآوردن و از خار کشیدن بمع...
-
خار کن
لغتنامه دهخدا
خار کن . [ ک َ ] (فعل امر مرکب ) صیغه ٔ امر مفرداست از مصدر خار کندن . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373).
-
خار مرغ
لغتنامه دهخدا
خار مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه را مشخص کنند و باید دانست که بعضی از نسخ این نام را رخا مرغ ضبط کرده اند : «و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلک...
-
خار مغیلان
لغتنامه دهخدا
خار مغیلان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خار درخت ام غیلان که هندش کیگر گویند یعنی ببول . (آنندراج ).ام غیلان ، مغیلان ، سَمر، طَلح رجوع به ام غیلان شود، قتادة. (منتهی الارب ). حَسَک . (صراح اللغة) : جمال کعبه چنان می کشاندم بنشاطکه خارهای مغ...
-
خار مهک
لغتنامه دهخدا
خار مهک . [ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارْمَهک نیز ضبط کرده است . حشیشی است کوهی که در سنگستان روید و بهترین آن سبز باشد گرم و خشک است در سوم . گویند اگر قدری از آن در زیر بالین طفلی که از دهن او آب رفته باشد بگذ...
-
خار نشاندن
لغتنامه دهخدا
خار نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود : خار سودای تو در دل بهوای گل وصل بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
-
خار نشستن
لغتنامه دهخدا
خار نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف خارخلیدن . رجوع به خار نشاندن شود : این خار غم که در دل بلبل نشسته است از خون گل خمار خود اول شکسته است .صائب (از آنندراج ).
-
خار نهادن
لغتنامه دهخدا
خار نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) جفا کردن . (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) : عارض او در نکوئی خار بر گل می نهدقامت او در شمائل تاب عرعر می دهد. مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج ).|| نافرمانی کردن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ).
-
خار واژگونه
لغتنامه دهخدا
خار واژگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به لغت هندی چچرا است . (الفاظ الادویه ص 106 و ص 89).
-
خس و خار
لغتنامه دهخدا
خس و خار. [ خ َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خس و خاشاک ، آشغال . || تیغ. خار. شوک : وین گل و لاله ٔ خاکی که همی رویدبا گل دانش پیشت خس وخارستی . ناصرخسرو.تن درختی است خرد بار و دروغ و مکرخس و خار است حذر کن ز خس و خارش .ناصرخسرو.
-
خار بر دیوار نهادن
لغتنامه دهخدا
خار بر دیوار نهادن . [ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بر روی دیوار خار قرار دادن و به عربی آن را تشویک می گویند. (منتهی الارب ).
-
خار خشک زهردار
لغتنامه دهخدا
خار خشک زهردار. [ رِ خ ُ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).