کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاریده
لغتنامه دهخدا
خاریده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) شیئی که عمل خاریدن بر آن واقع شده . شیئی که حالت خاریدن پیدا کرده : جوئی که در این گل خرابست خاریده ٔ باد و چاک آبست .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
خاریدگی
لغتنامه دهخدا
خاریدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) عمل خاریدن . کیفیت خاریده . رجوع بخاریدن شود.
-
محکوک
لغتنامه دهخدا
محکوک . [ م َ ] (ع ص ) سوده شده . سوده . (آنندراج ). ساییده شده . || خراشیده شده . (ناظم الاطباء). خراشیده . خاریده . (آنندراج ).
-
متداعک
لغتنامه دهخدا
متداعک . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) سوده و خاریده در کارزار با هم . (آنندراج ). به هم آمیخته ٔ در جنگ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تداعک شود.
-
غورگاه
لغتنامه دهخدا
غورگاه . [ غ َ / غُو ] (اِ مرکب ) جای فرورفتن آب . محل غور. رجوع به غور شود. || جای فرورفتن . جای نهان شدن . منزل و جایگاه : ریشی نه که غورگاه غم نیست خاریده ٔ ناخن ستم نیست .نظامی .
-
تداعک
لغتنامه دهخدا
تداعک . [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) سوده و خاریده شدن در کارزار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تمارس در جنگ . (المنجد). || شدت یافتن خصومت میان قوم . (اقرب الموارد) (المنجد).
-
ارشاش
لغتنامه دهخدا
ارشاش . [ اِ ](ع مص ) فراخ شدن زخم و پراکنده شدن خون آن . (منتهی الأرب ): ارشاش طعنة. || ارشاش سماء؛ خُرد باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). باران ریزه باریدن آسمان . (منتهی الأرب ). || ارشت الفصیل ؛ دم خود را خاریده ، دراز کرد شتربچه گردن را در هر دو ...
-
مشک سای
لغتنامه دهخدا
مشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزلفشان بر سمن مشکسای . فردوسی .بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای ....
-
سای
لغتنامه دهخدا
سای . (نف مرخم ) فاعل ساییدن را گویند که ساینده باشد. (برهان ). ساینده . (شرفنامه ) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو. حافظ.- اوج سای : در آن سنگ بسته دز اوج سای عمارتگری کرد بسیار جای . نظامی .- پریسای (افساینده ) : ...
-
جذل
لغتنامه دهخدا
جذل . [ ج ِ ] (ع اِ) بیخ درخت و تنه ٔ آن بی شاخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنه و بیخ درخت و غیر اوست بعد از رفتن شاخها. (از اقرب الموارد). بیخ و تنه ٔ درخت و تنه ٔ درخت بی شاخ . (آنندراج ). یقال :انتصب کالجذل . (اقرب الموارد). عادالشیی ٔ الی جذ...
-
خامه
لغتنامه دهخدا
خامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) قلم . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کِلک . صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: «مشکبار، مشکبو...