کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارپشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارپشت
لغتنامه دهخدا
خارپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث ا...
-
واژههای مشابه
-
خارپشت آبی
لغتنامه دهخدا
خارپشت آبی . [ پ ُ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قنفذ البحر. حیوانی است دریائی از گروه اشینید .
-
جستوجو در متن
-
ژوژ
لغتنامه دهخدا
ژوژ. (اِ) خارپشت . (لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ خارپشت ). خارپشت خُرد. جوجه تیغی . کوله . گوله . (برهان ). رجوع به خارپشت شود.
-
خارزبانک
لغتنامه دهخدا
خارزبانک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) خارپشت . نام نوعی از خارپشت است که کرم و مورچه می خورد.
-
ارمجی
لغتنامه دهخدا
ارمجی . [ اَ م َ ] (اِ) بلهجه ٔ طبری ، خارپشت .- ارمجی بَرّی ؛ خارپشت بَرّی . کوله .- ارمجی کوهی ؛ خارپشت جبلی . تشی .
-
خورکا
لغتنامه دهخدا
خورکا. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) خارپشت بلغت مردم گیلان . (ناظم الاطباء).- خورکای بری ؛خارپشت بیابانی . کوله .- خورکای جبلی ؛ خارپشت کوهی . تشی .
-
زیکاسه
لغتنامه دهخدا
زیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.
-
ینص
لغتنامه دهخدا
ینص . [ ی َ ] (ع اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت . و آن مقلوب نیص است یا یکی تصحیف دیگری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
پیهن
لغتنامه دهخدا
پیهن . [ هََ ] (اِ) جانوری که بر پشت وی سیخهاست . خارپشت . بیهن . خارپشت بزرگ تیرانداز. اُسغر. رجوع به بیهن شود.
-
شکاسه
لغتنامه دهخدا
شکاسه . [ ش َ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشت . سکاسه . (ناظم الاطباء). و رجوع به سکاسه و رکاسه و رکاشه و ریکاسه و خارپشت شود.
-
شگر
لغتنامه دهخدا
شگر. [ ش ِ / ش ُ گ َ ] (اِ) خارپشت . سیخو. (ناظم الاطباء). سغر. اسغر. رجوع به خارپشت شود.
-
اسغرنه
لغتنامه دهخدا
اسغرنه . [ اُ غ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) خارپشت . (مؤید الفضلاء). اسغر است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به اسغر شود.
-
بهمزگ
لغتنامه دهخدا
بهمزگ . [ ب َ هََ زَ ] (اِ) خارپشت . (آنندراج ). تشی و خارپشت تیرانداز. (ناظم الاطباء).