کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارِ گَوِن زَردَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) شوکه . شوک . (منتهی الارب ). شوکه ٔ تیز. (آنندراج ). سَفی ̍. عَرین . عَسَج . لُدّاغ . (منتهی الارب ). لم . لام . بور. غاز. غاژ. تیغ. تیخ . تلی . تلو : اشتر گرسنه کیمه (کتیره ؟) خوردکی شکوفه ز خار چیره خورد. رودکی .بلی کشیدن باید عتاب و ناز ...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) خار. خیار است به لغت هندی .
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) سنگ خارا. (آنندراج ). خار پارسی مطلق فلز را گویند و سنگ را نیز چون خاکی است متکون در آب تشبیه به فلز نموده و های مشابه در او الحاق نموده خاره گفته اند. (انجمن آرای ناصری ) : تیر در سنگ نشسته تا سوفارخار پشتی نموده پشته خار.امیرخسرو (از فرهن...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِخ ) ده مهمی بوده از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود که ویران شده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل ، سکنه ٔ آن 377 تن ، مذهبشان شیعه ، زبانشان لری بختیاری و فارسی است ، آب آن...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِخ ) نام قصبه ای است از مضافات ری . (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361) : بجای جائزه ٔ شعر گر در این مجلس ببنده لطف کنی شهریاری ری و خار... امیدی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 361).و احتمال قوی میرود که این کلمه همان خوار باشد. رجوع به خوار شود.
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (ص ) خوب (بلهجه ٔ طبری ).
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (ع اِ) اختیار تنفیذ یا فسخ یک معامله در ظرف زمان معین برای این اختیار. (فهرست لغات عربی به انگلیسی سالم القربه فی احکام الحسبة ص 102) .
-
گل خار
لغتنامه دهخدا
گل خار. [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رنگی است معروف شبیه به رنگ گل خار وآن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل به کبودی و در عرف هند کطائی گویند. (آنندراج ) : امروز قبای تو به رنگ گل خار است ترسم به تن نازکت آسیب رساند. محمداسحاق شوکت (از ...
-
پای خار
لغتنامه دهخدا
پای خار. (اِ مرکب ) سنگ پا. نُسفه . نشفه . (منتهی الارب ). و آن سنگی باشد سیاه و متخلخل که بدان شوخ کف پای سترند.
-
پشت خار
لغتنامه دهخدا
پشت خار. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد چون چند شانه ٔ بهم پیوسته گرفتن گرد و موی زاید را از ظاهر بدن اسب و استر و غیره . قشو. فِرجول . کبیجه . فرجون .
-
خار کردن
لغتنامه دهخدا
خارکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ژولیدگی مو را با شانه از بین بردن . از هم جدا کردن موی ژولیده و آشفته بوسیله ٔ شانه و خاصه شانه ٔ دنده درشت . غاز کردن .
-
خشک خار
لغتنامه دهخدا
خشک خار. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) خار خشک . || آهنی که در بیابان در راه دشمن ریزند تا مانع از عبور سوار و پیاده گردد. (از ناظم الاطباء).
-
خار اسپید
لغتنامه دهخدا
خار اسپید. [ رِاِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج ) . رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود.
-
خار انگبین
لغتنامه دهخدا
خار انگبین . [ رِ اَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از خار شتری حاصل شود و در ولایت خواف بسیار است . (نزهةالقلوب خطی ).