کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارم
لغتنامه دهخدا
خارم . [ رِ ] (اِ) تیری که یک تکه از هدف را بکند. (دکری ج 1 ص 604).
-
خارم
لغتنامه دهخدا
خارم . [ رِ ] (ع ص ) سرد. || باد سرد. (منتهی الارب ). ج ، خوارم .
-
خارم
لغتنامه دهخدا
خارم . [ رِ ] (ع ص ) شکافنده ٔ پره بینی و برنده . (آنندراج ) (غیاث اللغة). || مفسد و شریر. (آنندراج ) (غیاث اللغة). || ترک کننده . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خرام
لغتنامه دهخدا
خرام . [ خ ُ ر ر ] (ع اِ) ج ِ خارم باشد. کسانی که در کسب معاصی کمر بسته باشند. (از ناظم الاطباء).
-
رطب وار
لغتنامه دهخدا
رطب وار. [ رُ طَ ] (ص مرکب ) مانند رطب .مثل خرما. خرماکردار. (یادداشت مؤلف ) : به فیاضی که بخشد با رطب خارکه بی خارم نیابد کس رطب وار.نظامی .
-
خارش گاه
لغتنامه دهخدا
خارش گاه . [ رِ ] (اِ مرکب ) اِست . دُبُر : بزیر بار هجو من خرک ژاژی همی خایدبه تیز آورده ام خر را و خارشگاه می خارم .سوزنی .
-
سعیدا
لغتنامه دهخدا
سعیدا. [ س َ ] (اِخ ) مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست :کس نیست که خارم ز دل ریش برآرداین خار مگر آتشی از خویش برآرد.ایضاً:هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم .(آتشکده ٔ آذر...
-
زودمیر
لغتنامه دهخدا
زودمیر. (نف مرکب ) کوته زندگانی . زودگذر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).زودمیرنده . (آنندراج ). زودمیرنده . آنکه زود میرد. آنچه زود نابود شود. (فرهنگ فارسی معین ) : مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش . سنائی .زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای...
-
آرا
لغتنامه دهخدا
آرا. (نف مرخم ) مخفف آراینده ، چنانکه در: انجمن آرا، بت آرا، بزم آرا، بهارآرا، پیکرآرا، جهان آرا، چمن آرا، خاطرآرا، خانه آرا، خودآرا، دست آرا، دل آرا، رزم آرا، سپاه آرا، سخن آرا، صدرآرا، صف آرا، عالم آرا، عروس آرا، کشورآرا، لشکرآرا، مجلس آرا، معرکه آ...
-
تأدیب
لغتنامه دهخدا
تأدیب . [ ت َءْ ] (ع مص ) ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ناظم الاطباء). ادب کردن . (تاج العروس ) (زوزنی ). ادب دادن . (آنندراج ). آموختن طریقه ٔ نیک . (ناظم الاطباء). تربیت نمودن . (فرهنگ نظام ) : بوسهل بروزگار گذشت...
-
طعنة
لغتنامه دهخدا
طعنة. [ طَ ن َ ] (ع مص ) طعنه . یک بار نیزه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طعنةٌ سلکی ؛ نیزه زدنی راست . (مهذب الاسماء). || عیب جوئی کردن . (غیاث اللغات ). || مجازاً، بیغاره . سرزنش . ملامت . گواژه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زخم . (صراح ). فس...
-
بادسرد
لغتنامه دهخدا
بادسرد. [ دِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد خنک . بادی که با سرما همراه باشد. مقابل باد گرم و سوزان . ریح خازِم ؛ باد سرد. ریح خارِم ؛ باد سرد. هوف [ هََ / هو ]؛ باد سرد. (منتهی الارب ):بس باد جهد سرد ز کُه لاجرم اکنون چون پیر که یاد آیدش از روز ج...
-
بادافراه
لغتنامه دهخدا
بادافراه . [ اَ ] (اِ مرکب ) مخفف بادآفراه . (فرهنگ نظام ). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان ). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است . (معیار جمالی ). مکافات بدیست . (آنندراج ). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). مکافات...
-
پاداشن
لغتنامه دهخدا
پاداشن . [ ش َ ] (اِ) پاداش . پاداشت : دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن دهد عدوی ترا روزگار بادافراه . فرخی .شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه . فرخی .خلق را داند کرد او مهی و داند داشت چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه . فرخی ...